اشعار و نوشته‌های رها فلاحی

شعر و ادبیات

۴ مطلب در آبان ۱۴۰۴ ثبت شده است

۲۴
آبان

خانم "اکرم کشایی"، شاعر و نویسنده‌ی کودکان، زاده‌ی سال ۱۳۵۸ خورشیدی، در تهران است.

 

 

اکرم کشایی

خانم "اکرم کشایی"، شاعر و نویسنده‌ی کودکان، زاده‌ی سال ۱۳۵۸ خورشیدی، در تهران است.
نخستین شعرش را وقتی گفت که یک دختر کوچولوی ۵ ساله بود و روی صندلی ماشین، کنار پدرش نشسته بود، سرود.
او کارشناسی کتابداری خوانده و قبلاً مربی ادبی کتابخانه‌های کانون بوده است و هم اکنون کارشناس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است.
کارنامه‌ی ادبی او در حال حاضر شامل مقالاتی در حوزه‌ی نقد کتاب‌های شعر کودک و نوجوان، چند مجموعه شعر و یک داستان کودک است و کتاب داستان او به زبان آلمانی ترجمه شده است. 
دریافت لوح تقدیر در جشنواره کتاب سال، دریافت لوح تقدیر از شورای کتاب کودک، دریافت جایزه‌ی تقدیری از جشنواره کتاب رشد، کسب رتبه‌ی دوم در جشنواره‌ی شعر فجر، دریافت امتیاز سه لاک‌پشت پرنده از جشنواره‌ی لاک‌پشت پرنده و نامزدی جشنواره‌ی کتاب پروین اعتصامی از جمله تقدیرهایی است که تا به حال از کتاب‌های او به عمل آمده است.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ کتاب‌شناسی:
صبح یک روز اردیبهشتی - کلید، کلید دسته کلید - من گل سرخم، تو گل زردی - گنجشک و بند رخت - روی صندلی شب (نقدی بر کتاب ماه روی صندلی اثر عباس تربن) - رد پای غم در شعر کودک (بررسی درونمایه غم در اشعاری که شاعران برای کودکان سروده‌اند) - یک گام به جلو یا یک گام به عقب (نقدی بر مجموعه لالایی برای کودکان اثر اعظم گلیان) - همه جا به نوبت (نقدی بر مجموعه شعر باران اثر سعیده موسوی‌زاده) - سازی که گاهی کوک نمی‌شود (نقد مجموعه آقای تابستان اثر منیره هاشمی) و...

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[دشت امتحان]
با تلاش ابر
با تلاش خاک
با تلاش بذر
این زمین خشک
خشک و بی‌رمق
رفته رفته سبز می‌شود
یک نفر به ابر و خاک و بذر
نمره می‌دهد
یک نفر به ماه و آسمان و شب
یک نفر به موج و سنگ و صخره‌ها
یک نفر به ما
نمره می‌دهد
همکلاسی عزیز من
بذر تازه‌ای که کاشتی
توی دشت امتحان شکفته است
یک نفر به تو
نمره می‌دهد

(۲)
خدا
سایه ابر را
از سر درخت
سایه درخت را
از سرزمین
کم
نمی‌کند
همه
دور سفره خدا نشسته‌اند.

(۳)
دیوارِ آشپزخونه
چند تا سوراخ ریز داشت
کلاسِ مورچه‌ها بود
شاگردایِ عزیز داشت
اما چرا مامانم
از دستشون خسته شد؟
روی دیوار گچ کشید
مدرسه‌شون بسته شد!

(۴)
وقتی درختا خوابن
رودخونه‌ها بیدارن
اگر که تشنه باشن
آب براشون میارن

شاید یه شب درختی
بیدار بشه آب بخواد
رودخونه هر جا باشه
بلند می‌شه زود میاد

(۵)
سایه‌ی جاروبرقی
افتاده بود رو دیوار
شبیه مورچه‌خوار بود
تو کارتون مورچه‌خوار

ترسیده بودم ازش
مامان اومد برش داشت
به جای جاروبرقی
یک گل زیبا گذاشت

(۶)
رویِ سماور چیه؟
قوریِ گل قرمزی
می‌ره به سمت قوری
زنبور مو وز وزی

روی گلا می‌شینه
داد می‌زنه: "ویز ویز
قوریِ گل قرمزی
دستامو می‌کنه جیز!"

(۷)
یه بستنیِ قیفی
توی مجله دیدم
با کمک مامانم
دورِ اونو بریدم

گذاشتمش تو یخچال
خنک بشه تا فردا
می‌خوام اونو بدم به
عروسکِ پریسا

(۸)
مدادِ من عطسه کرد
مشقامو خط خطی کرد
خط خطی رو کی پاک کرد؟
پاک کنِ خوشگلِ زرد

(۹)
عکسِ یه بچه گربه
چسبیده بود رو دیوار
با من تماشا می‌کرد
کارتونای خنده‌دار

تلوزیونو برداشت
یه روز مامان ازاونجا
چی جوری بچه گربه
کارتون ببینه حالا؟

(۱۰)
وقتی یه ابر بزرگ
آب رو زمین می‌پاشه
دستای من می‌تونه
چترِ یه مورچه باشه

راه می‌ره زیر بارون
مورچه‌ی ریزه می‌زه
وای نکنه خیس بشه!
آب رو سرش نریزه!  

(۱۱)
هر چی تو رودخونه هست
خیس و تره، آب داره
ماهی کتاباشو پس
کجا باید بذاره؟

دفتر و کیف ماهی
همیشه خیس خیسه
مشقاشو راستی راستی
چه جوری می‌نویسه؟! 

(۱۲)
- جوجه کلاغ شیطون!
چی خوردی تو آسمون؟
- یه ابرِ پشمکی با
شربت سردِ بارون!

(۱۳)
باد اومد و با دستاش
درختو قلقلک داد
درخته خنده‌اش گرفت
تموم برگاش افتاد

(۱۴)
وقتی که آب رودخونه
کف می‌کنه یواش یواش
یعنی که قورباغه داره
لیف می‌زنه به دست و پاش

(۱۵)
یه مداد یه روز می‌ره
پیشِ یک مداد تراش
می‌گه: خواهش می‌کنم
سرِ من رو بتراش
 

گردآوری و نگارش:
#رها_فلاحی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
Https://ww.iranketab.ir/profile/15689-akram-keshaee
https://fpoem.farhang.gov.ir/fa/poets/akramkeshaie
https://bahrain-m.blogfa.com/post/39
https://www.yjc.ir/fa/news/6056420
https://ketabak.org/content/13970
https://www.ibna.ir/news/186743
https://www.ketabrah.ir
https://nevisak.ir
و...
 

  • رها فلاحی
۱۴
آبان

خانم "صفورا نیری"، شاعر کودک و نوجوان و همچنین بزرگسال، نویسنده و مترجم ایرانی، زاده‌ی سال ١٣٢٣ خورشیدی، در تهران است.

 

 

صفورا نیری

خانم "صفورا نیری"، شاعر کودک و نوجوان و همچنین بزرگسال، نویسنده و مترجم ایرانی، زاده‌ی سال ١٣٢٣ خورشیدی، در تهران است.
ایشان از سال‌هاى میانى دوره‌‌ی دبستان، سرودن شعر را آغاز کرد. 
در دانشگاه، در رشته‌‌ی شیمی مواد غذایی تحصیل کرد، با این وجود علاقه‌ اصلی او همواره ادبیات بوده است.
ایشان هفت مجموعه شعر براى بزرگسالان دارد. اما به گفته‌ خودش: «نوشتن براى کودکان و نوجوانان همیشه برایم همراه با عشق و شادمانى بوده است و من را در  گذشتن از مراحل سخت زندگى کمک کرده است. به نوعى، مدیون بچه‌ها هستم.»
نخستین مجموعه شعر ایشان، را به نام "سرخ و صورتی" در سال ۱۳۶۹، انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرد، که برنده‌ی دیپلم افتخار دفتر بین‌المللی کتاب کودک و نوجوان سال ۱۹۹۲ شد.
کتاب «من آبی من سبز» هم که در سال ۱۳۹۳، نشر توکا منتشر کرد، برگزیده‌ی شورای کتاب کودک، برنده‌ی جایزه‌ی یمینی شریف و برگزیده‌ی فهرست لاک‌پشت پرنده شد. این کتاب با ترجمه‌ی "رخساره" و "جاشوا چارنی" در آمریکا هم منتشر شده است.
ایشان یک داستان هم به نام "کت آبی"، برای کودکان نوشته است.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ کتاب‌شناسی:
مثل یک لبخند - مهربان‌تر از آب - یک تکه بال صورتی - چکاوک و چمنزار (الفبا) - این باغ‌وحش کوچک چه زیباست: نوشته ولادیمیر مایاکوفسکی (ترجمه‌) - خواب‌هایم را برایت تعریف می‌کنم - با هم بزرگ شدیم درخت‌ها و من - منِ آبی، منِ سبز - کبوتری نشسته روی شانه‌ات - آهوها برای گردش به شهر می‌آیند - نمی‌خواستم شعرهایم تلخ باشد - شعرهای نیمشب مدار چهل و نه درجه - دل‌های بی‌غبار، فریدالدین عطار نیشابوری (ترجمه) - شال‌گردنی با رنگ‌های تابستانی و...

 ─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[صلح]
کلمه‌ای نیست برای خاک خوردن در کتاب‌خانه‌ها
خمیازه کشیدن در موزه‌ها.
صلح
کلمه‌ای است
برای دعوتی همگانی به صبحانه
بر سفره‌ی اقیانوس.
برای خواندنِ آواز
از حنجره‌ی خسته‌ی غروب.
برای آوردن مهتاب
به شب تاریک.
کلمه‌ای است
برای عبورِ عاشقانه‌ی خون
از سرخ رگِ گردن.
برای گُفتن و رفتن با باد
تا دشت‌های دور.
کلمه‌ای است
که به لب‌ها، شکل بوسه می‌دهد
برای نشاندن بر دست‌هایی
که تفنگ‌ها را زمین گذاشته‌اند
تا مُشت‌ها را
از آب و گندم، پُر کنند.

(۲)
[دعا]
باران
روسری پژمرده، رها بر شمشادها
استخوان‌های کتف، سیراب و
بافه‌ی موها
خیس، خیس، خیس

خدایا
شادی‌های کوچک را
نگیر از ما
سرو

(۳)
کمی نزدیک‌تر
کمی نزدیک‌تر که بیایی
کسی را خواهی دید نشسته در تاریکی
برای شاخه‌های توسکایی که شبی به خواب دیده
آواز می‌خواند…

کمی نزدیک‌تر که بیایی
کسی را خواهی دید که انگشتان پای برهنه‌اش
لکه‌ی پهنی از آب یخ‌ بسته بر خاک را لمس می‌کند
و به زبانی از یاد رفته
با کشتی بادبانی اُخرایی‌رنگی _که در قصه غرق شد_
حرف می‌زند…

کمی نزدیک‌تر که بیایی
کسی را خواهی دید که به شعاعی روشن
بخشی از نگاهی که قرن‌ها پیش دیده
و حالا در تاریکی بر کاغذی لیمویی شعله می‌کشد
خیره مانده است…

کمی نزدیک‌تر که بیایی
کسی را خواهی دید که آینه‌ای میان دو دستش دارد
و نور افقی قطبی بر صورتش می‌تابد…

کمی نزدیک‌تر که بیایی
کسی را خواهی دید که می‌بُرد گلویش را
نفس‌های شکسته

کمی نزدیک‌تر که بیایی
کسی را خواهی دید که…

(۴)
تو را که صدا کردم
باغی از گل ابریشم
بیدار شد
به لبانم
و نسیمی
که خویشاوند گیاهان جهان بود
حنجره‌ام را
بوسید

انگشتانی مغموم
نی سحرآمیز قصه‌های قدیمی را
نواختند
و با تماس نرم هر انگشت
از هر روزنه
کمانه‌های برفی گل‌های زیزفون
جاری شد
در هوای صورتی صاف

تو را که صدا کردم
دانستم
هر قصه می‌تواند
در اتاقی کوچک
زنده شود:
سلطان گل زرد و دیو و پری‌وش
کنار هم
تکیه به دیوار دهند و
شیشه‌ی خاکستری کدری را
که تندباد عمر هر سه، در آن محبوس است
رو به نور بگیرند
و با توافقی اندوه‌بار و کودکانه
درپوش از آن بگشایند

تو را که صدا کردم
قلب _سیاره‌ی سرگردان_
ایستاد و
به شیدایی
گوش سپرد
به پاسخ انگشتانی
که بر روزنه‌ای
عشق
و بر روزنه‌ای
مرگ
می‌رویانیدند…

(۵)
همه‌ی آبی‌های جهان را
جمع کرده بود در دو مَردمُک.
دو تکه مخملِ سرخ، چسبانده بود بر گونه‌هایش.

سرد بود، سرد.
طاقه‌های برف
گسترده بر خیابان‌ها و پیاده‌روها.

دورتر
بسیار دورتر
ملافه‌های سفید را کشیده بود
بر راحتی‌های راه راهِ نارنجی و سبزِ روشن،
بر میزِ شیشه‌ای و آینه
بر جعبه‌ی شش گوشه‌ی یادگاری‌ها.

رفته بود آن‌قدر دور
که راهِ برگشت را – اگر هم می‌خواست –
میانِ کلافِ گسسته بسته‌ی راه‌ها
پیدا نمی‌کرد.

به قصدِ گم شدن رفته بود.
بر طاقه‌های برف
نمی‌شد علامتی گذاشت،
فقط داغِ فرو رفته‌ی جای پاها باقی می‌ماند
که به نیتِ نابودی
خود را و دیگری را لِه می‌کردند.

کلمه‌ها را مثل دانه
پاشیده بود بر برف و
رفته بود.

نمی‌دانست یا نمی‌توانست باورکند که روزی عاقبت
خورشیدِ فراموش شده، می‌دمید
طاقه‌های برف، می‌پوسیدند
دانه‌ها از خواب می‌پریدند
ذره‌های کوچکِ زندگی
در نارنجی‌ها و سبزهای روشن می‌درخشیدند
کسی او را از سایه‌اش می‌شناخت
کسی او را می‌یافت
حتی اگر رفته بود تا دورترین آبی‌های جهان
تا ساکت‌ترین خیابان‌های سفید
تا بر باد رفته‌ترین نشانی‌ها.

(۶)
باغ نبود
گل‌ها نبودند
آواز تازه برای خواندن نداشتیم
اما می‌دانستیم
تا چندین روز می‌توانم
در باغ این خواب قدم بزنم...

(۷)
[خواب چهارم]
خواب دیدم: دوست زمان کودکی‌ام
همان طور کوچک
با لباس‌های مدرسه
آمد و کیف و کتابش را گوشه‌ای گذاشت.
نمی‌دانستم چطور در را باز کرده
از کجا آمده این موقع شب
اما می‌دانستم
دیدنش خوب است و
وقتی کیفش را باز کند و بگوید
بیا درس بخوانیم
دیگر باید درس خواند.
وقتی کیفش را ببندد و بلند شود
درس‌ها را خوانده‌ایم
کارها تمام شده
خوابی خوب در پیش است...
بیدار شدم از خواب.
در و برم پر بود از ناتمام‌ها،
فقط آرزوی آمدن او مثل ماه کامل
ماه تمام
خیالم را روشن می‌کرد...

(۸)
[خواب پنجم]
خواب دیدم:
پنج گنجشک بازیگوش
از راه رسیدند و یکی یکی
نشستند لب پنجره.
شروع کردند به گفت‌­وگو.
زبان‌شان را می‌­فهمیدم
اما نمی­‌توانستم به همان زبان
جای دانه‌ها را
نشان‌شان بدهم
نمی­‌توانستم بگویم:
ارزن‌های لذیذ و تازه
در پاکتی قهوه‌­ای
گوشه­‌ی ایوان مانده‌­اند منتظر.
چیزهای دیگری هم هست،
من هم هستم و حرف‌هایتان را هم
می‌­فهمم...
بیدار شدم از خواب،
به ایران رفتم
برای پیدا کردن پاکت قهوه‌­ای،
شاید هم
گنجشک­‌هایی
که حرف­‌هایشان را می‌­فهمیدم...!

(۹)
[خواب هفتم]
خواب دیدم:
یاد آن قدر تند می‌­آمد
که پرنده­‌ها را با خود می‌­برد...
پرستوها
درست مثل تصویرشان در نقاشی­‌ها بودند.
پس از ماه‌­ها دوری
می‌­آمدند تا برای مدتی
پیش ما بمانند.
برگشته بودند بی‌اشتباه
به همان نقطه‌­ای
که ترکشی کرده بودند چندی پیش،
بی‌خبر از حمله­‌ی باد
که غافلگیرانه، آن­‌ها را با خود می‌­برد...
بیدار شدم از خواب.
پرستوها نبودند
اما گنجشک­‌های آشنا
همراه بادی ملایم
از این درخت به آن درخت
برگ‌­های تازه سبز شده را
می‌­بوسیدند...

(۱۰)
در روزهای سخت
دهان‌ات
پنهان است زیرِ ماسک.
چشم‌هایت اما
بدون پنهان کاری می‌خندند.

با چهره‌ای که بدون دهان
جدی‌تر است،
می‌شود حرف‌های جدیِ بیهوده را
شنید و خندید میانِ سینه
میانِ شاخه‌های درخت‌هایی
که فقط در ریه‌ها می‌رویند.

در روزهای سخت
آواز خواندن با دهانِ بسته
شاید زندگی را
کمی آسان‌تر کند.

طلوعِ لبخند
شاید روز را
کمی روشن‌تر
کمی مهربان‌تر کند.

(۱۱)
[زیر مکعب‌های رنگارنگ]
اگر می‌شد ”امید” خرید
دیگر برایت گل و شیرینی
نمی‌خریدم.
می‌رفتم تا  تَهِ شهر
در بسته‌های کوچکِ مکعبی
”امید“هایی به رنگِ آبی و ارغوانی
می‌خریدم.

بر می‌گشتم  و همه را هدیه می‌دادم به تو
که نشسته بودی تنها.
نمی‌دانستی که قلب‌ام
زیرِ مکعب‌های رنگارنگ
مثل خرگوشی میانِ بوته‌های توت فرنگی
پنهان شده است.

بسته‌ها را باز می‌کردی
نگاه می‌کردی
می‌خندیدی.

خنده‌ات رنگِ آرزوی من است
رنگِ مزرعه‌ی گل‌های آفتابگردان
زیباترین رنگِ جهان.
 

گردآوری و نگارش:
#رها_فلاحی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://www.iranketab.ir/profile/15755-safoora-nayeri
https://www.shabestan.news/news/645142
https://www.ibna.ir/news/530117
https://cafecatharsis.ir/16008
https://ketabak.org/ci3zs
و...

  • رها فلاحی
۱۳
آبان

شاخ طلا

بهار از راه رسیده بود و دشت و صحرا سبزپوش و از گل و گیاه‌های رنگارنگ پوشیده شده بود.
"شاخ طلا" بز بازیگوش مزرعه، که از ماندن کل زمستان سرد و پر از برف، در طویله خسته شده بود، تصمیم رفت که به دل دشت و صحرا بزند و هم علف‌های سبز و تازه را بخورد و هم میان سبزه‌زارها چرخی بزند و حوصله‌اش را سر جا بیاورد.
گرگ بدجنس هم که کل زمستان را گرسنگی کشیده بود و نتوانسته بود، شکار درست و حسابی به چنگ بیاورد، در گوشه‌ای، میان صخره‌ها و زیر آفتاب ملایم بهاری، لم داده بود، چشمش به شاخ طلا افتاد، که شاد و شنگول در میان علف‌زارها مشغول چریدن بود.
گرگ بدجنس با خودش گفت: "جانمی جان! چه بز چاق و چله‌ای! حتمن با شکار و خوردنش، زجر و سختی گرسنگی این زمستان سخت را جبران و فراموش خواهم کرد".
گرگ بدجنس با این خیالات خوش، برای نزدیک شدن به شاخ طلا نقشه‌ای کشید.
او در حالی که شاخه‌ی درخت را زیر بغل گذاشته بود و خودش را به شلی زده بود، با احتیاط به شاخ طلا نزدیک شد و چند قدم مانده به او ایستاد، تا مبادا بز از او بترسد و پا به فرار بگذارد.
بعد با خوش‌رویی و لبخند بر لب گفت: "سلام بر تو ای بز نازنین!" 
شاخ طلا سرش را بلند و از چریدن باز ایستاد و بدون اینکه حرفی بزند به گرگ خیره شد.
گرگ بدجنس ادامه داد: "چه هوای خوبی! نه؟!"
شاخ طلا گوشه چشمی به گرگ انداخت و گفت: "فرمایش! کارت رو بگو بزن به چاک!"
گرگ لنگان لنگان، چند قدم دیگر به بز نزدیک شد و گفت: "چرا این علف‌های پیر و زرد و پلاسیده را می‌خوری؟! من جایی را سراغ دارم که پر از علف‌های نو رسیده و تازه است، اگر دوست داشته باشی می‌توانم تو را راهنمایی کنم و به آنجا ببرمت"...
شاخ طلا که پی به نقشه‌ی گرگ ناقلا برده بود، گفت: "خب که چی؟!"
- یه جای خصوصی و پر از علف‌های تازه برای خودت گیر می‌آوری!
شاخ طلا یاد داستانی افتاده بود که چند وقت پیش در کتابی خوانده بود و همین ماجرای خودش و گرگ بدجنس در آن داستان اتفاق افتاده بود. توی دلش پوزخندی زد و گفت “کار باهات دارم ای گرگ بدجنس”، و بعد به گرگ گفت:
- باشه! ولی قبل از رفتن، لطف کن و نزدیکم بیا و این تیغ بزرگ که به بینی‌ام چسبیده و اذیتم می‌کنه را بیرون بکش تا با هم راه بیافتیم.
گرگ نادان هم به بز نزدیک شد که ناگهان شاخ‌طلا با شاخ‌های تیز و بلندش به زیر شکم او زد و زخمی‌اش کرد و گرگ از درد به خود پیچید.
گرگ بدجنس چهار پا داشت و چهار پای دیگر قرض کرد و پا به فرار گذاشت و دیگر نه شاخ‌طلا بلکه هیچ بز دیگری او را آن دور و برها ندید که ندید.


#رها_فلاحی

  • رها فلاحی
۰۶
آبان

ماهنامه ادبی رها منتشر شد


جدیدترین شماره‌ی ماهنامه‌ی ادبی، هنری و فرهنگی رها، با بررسی پرونده‌ی ادبی استاد شادروان "یارمحمد اسدپور"، شاعر مسجدسلیمانی، منتشر و در دسترس عموم قرار گرفت.

شماره‌ی هفتم از دوره‌ی جدید، انتشار ماهنامه‌ی ادبی رها، در ۲۴۰ صفحه، با سردبیری "زانا کوردستانی"، منتشر شد.

ماهنامه‌ی ادبی رها، با رویکرد انتشار آثار ادبی و هنری و فرهنگی، هنرمندان ایران و جهان در سه بخش ثابت شعر ایران، پرونده‌ی ادبی و شعر جهان و بخش‌های متغییر اخبار، نقد، روانشناسی، داستان و بخش کتاب، معرفی نویسنده، فیلم و... هر ماه به صورت برخط و رایگان منتشر می‌شود.

◇ در بخش روانشناسی، تجویز شعر برای درمان شما توسط "سید پیمان رحیمی‌نژاد"، پژوهشگر و روانشناس را می‌خوانیم.

◇ در بخش معرفی نویسنده، گذری بر زندگی و آثار خانم "لیلا سلیمانی" نویسنده‌ی مراکشی/فرانسوی، داشته شده است.

◇ در بخش شعر ایران، شعرهایی از، بانوان و آقایان:  
کریم رجب‌زاده - یدالله رویایی - مینا آقازاده - حمیدرضا شکارسری - محمد صالح‌ علاء - مهرنوش ایزدپرست - سودابه زنگنه - بهروز قزلباش - آفاق شوهانی - عمران صلاحی - یاس سیلاوی - مهدی مظفری ساوجی - جمشید بهرامی - رجب افشنگ - یدالله گودرزی - ضیاءالدین خالقی - ندا اسرافیلی - بهروز آورزمان - کیومرث جمشیدی - عباس کیارستمی - صابر ساده - شهرام پارسا مطلق - سعید بیابانکی - سیدحسن حسینی - ضیاء موحد - بهزاد رحیمی - قیصر امین‌پور - قربان بهاری - سید احمد نادمی - الهام موسوی - موسی بیدج - علیرضا عباسی - ضیاءالدین شفیعی - محمود معتقدی - محمدحسین مهدوی - فریبا نجفی - آرش دل‌آور - صمد تیمورلو - مصطفی جلالی‌فخر - نیما غلامرضایی - صابر سعدی‌پور - مهرنوش قربانعلی - محمدحسین نعمتی - حسن موذن‌زاده - اسماعیل خویی - فیروزه میزانی - رضوان ابوترابی - آرمان صالحی - نیلوفر آبها - سجاد حقیقی - سید ایمان سیدی - نیما معماریان - راحله جمالیان - محبوبه ابراهیمی - رضا اسماعیلی - مریم نظریان - علی محمودی - خالد بایزیدی - گویا فیروزکوهی - آیدا مجیدآبادی - محمد مختاری - وحید ضیایی - علی مومنی - نغمه مستشار نظامی - آرش شفاعی - لیلا کردبچه - محمدرضا مهدیزاده - صادق رحمانی - ویدا جوان‌رودی - حسن فرخی - رویا شاه‌حسین‌زاده - فرحناز عباسی - شهرام معقول - مانی معینی - علی صادقی - محسن حسینخانی - پرویز بیگی حبیب‌آبادی - پوریا پلیکان - سیاوش اکبری - ساغر شفیعی - وسعت‌اله کاظمیان دهکردی - مرضیه کارخانه - دریا لیراوی - ثریا شجاعی‌اصل - سینا سنجری - آسیه رحمانی - مهناز لشکری - میثم متاجی - عزیز آقایانی - خدایار آزادی - گالیا توانگر - مرتضی نوربخش - محمد ابراهیم گرجی - گروس عبدالملکیان - علی شهسواری - محمد عسکری ساج و... گنجانده شده است.

◇ در بخش کتاب ماه، به معرفی و بررسی و خوانشی بر کتاب "چشم گرگ و دو داستان دیگر"، نوشته‌ی آقای "دانیل پناک" و ترجمه‌ی خانم‌ها "اسمیرا سلیمی" و "فاطمه صفری"، پرداخته شده است.

◇ در بخش داستان این شماره از ماهنامه‌ی ادبی رها، داستان کوتاه "زارا" به قلم خانم "رها فلاحی"، گنجانده شده است، 

◇ در بخش شعر جهان این شماره، شعرهایی از: 
امیلی دیکنسون - غیاث المدهون - مرام المصری - سعاد صباح - عبدالقادر مکاریا - مارینا تسوتایوا - ولادیمیر مایاکوفسکی - وینچنتزو کاردارلی - جمال ثریا - عزیز نسین - ‌ویسواوا شیمبورسکا - ران ویلیس - کارل سندبرگ - شل سیلور استاین - پابلو نرودا - چارلز بوکوفسکی - محمود درویش - وارسان شایر - ماک دیزدار - راینر ماریا ریلکه - پیر پائولو پازولینی - آنا آخماتووا - تورگوت اویار - یانیس ریتسوس - لطیف هلمت و نزار قبانی را می‌خوانیم.

◇ بخش دیگر، این شماره از ماهنامه‌ی ادبی رها، مقاله‌ای‌ست تحت عنوان "گلاسنوست فرهنگی در شوروی پیشین" به قلم "توفان آراز"، که بخش نخست آن در شماره‌ی پیشین و بخش دوم این مقاله در این شماره منتشر شده است.

◇ پایان بخش این شماره از ماهنامه‌ی ادبی رها، جدول کلمات متقاطعی است با طراحی رها فلاحی، که جهت سرگرمی و تقویت و ورزش ذهن و حافظه‌ی مخاطبان قرار داده شده است.

برای تهیه و دریافت فایل pdf رایگان ماهنامه‌ی ادبی رها، می‌توانید به آدرس‌های زیر مراجعه فرمایید:

https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://mikhanehkolop3.blogfa.com
https://rahafallahi.blogfa.com
https://lilatayebi.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi


دریافت فایل pdf:

<a href="https://uupload.ir/view/ماهنامه_ادبی_رها_-_شماره_۷_qc2.pdf/" target="_blank"><img src="https://s6.uupload.ir/css/images/udl6.png" border="0" alt="دانلود فایل با لینک مستقیم" /></a>

 

  • رها فلاحی