اشعار و نوشته‌های رها فلاحی

شعر و ادبیات

۳ مطلب در آذر ۱۴۰۴ ثبت شده است

۱۶
آذر

ای کاش غول می‌شدم!
✍ رها فلاحی


بابای رها برای مدتی به مسافرت رفته بود.
او برای انجام کارهایش به شهری خیلی دور، رفته بود.
هر چند رها روزانه چند بار با پدرش تلفنی حرف می‌زد، اما هیچ از دلتنگی‌اش کم نمی‌شد.
یک شب که بعد از نیم ساعت تلفنی حرف زدن با پدرش به رختخوابش رفت که بخوابد، با خودش فکر کرد چه خوب می‌شد که یک غول خیلی بزرگ بود و می‌توانست با برداشتن چند قدم پیش پدرش می‌رفت و او را می‌دید تا دلتنگی‌هایش تمام شود.
با این فکر و خیال‌ها به خواب رفت.
در خواب رها، غول خیلی بزرگی شد. تمام شهر را با برداشتن یک قدم رد می‌کرد.
با پنج شش قدم دیگر به شهری که پدرش بود، رسید و پدرش را دید.
ولی به جای اینکه از دلتنگی‌اش کم شود، هیچ که نشد، بیشتر هم شد!...
چرا؟!
چون‌ که رها آنقدر بزرگ بود که پدرش نتوانست او را بغل کند. حتی نتوانست صورت او را ببوسد، چه برسد که موهایش را شانه کند.
رها خیلی غصه خورد.
توی خواب به گریه افتاد و آرزو کرد که هیچوقت غول نمی‌شد.
هنوز آرزویش را به زبان نیاورده بود که با صدای مادرش، از خواب بیدار شد.
مادرش پرسید که خواب بدی دیدی؟!
رها جواب داد که خواب دیده غول خیلی بزرگی شده و ماجرای خوابش را تعریف کرد.
مادرش غمگینانه لبخندی زد و دستی به صورت رها کشید.
رها نگاهی به دست و پا و بدن خودش انداخت و خدا رو شکر کرد که خودش است و غول نیست.


#رها_فلاحی

 

  • رها فلاحی
۱۵
آذر

استاد "عباسعلی سپاهی یونسی"، شاعر خراسانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۴ خورشیدی، در روستای یونس شهرستان گناباد است.

 

عباسعلی سپاهی یونسی

استاد "عباسعلی سپاهی یونسی"، شاعر خراسانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۴ خورشیدی، در روستای یونس شهرستان گناباد است.
او تاکنون اشعار زیادی سروده و کتاب‌های بسیاری چاپ کرده است، که اسم بعضی کتاب‌هایش به قرار زیر است:
- راه رفتن زیر باران
- روستای من و ۹ سالگی مبارک
- جبهه در یک آلبوم
- همای رحمت
- صبح صادق
- با لبخندهایت آشنا هستم
- صبح و سیب است
- بخواب آروم گل بابا
- دوچرخه فکر می‌کند به ما دو تا
- باز هم که دیر آمدی
- نه نخ شدم نه خرس
- شب که میشه کلاغا
- کلاس درس آقا
و...
دو کتاب "با لبخندهایت آشنا هستم" و "صبح و سیب است"، در جشنواره‌ی کتاب کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برگزیده شده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
رویید بر لب‌های من لبخند
خورشید تا بر صبحِ من تابید
آغاز کردم روز نو را باز
با دیدن خورشید و گل‌هایم
احساس کردم حالِ من خوب است
دیدم عجب جایی است دنیایم
گفتم همین گل‌ها همین خورشید
امروز خوش کردند حالم را
بردند تا اعماق زیبایی
این صبح روشن هم خیالم را
گفتم: تشکر می‌کنم گل‌ها
گفتم: تشکر می‌کنم خورشید
گل‌ها مرا سرشارِ حس کردند
خورشید هم خوشحال‌تر تابید.

(۲)
[برای آخرین خرسی که نادانی ما، او را کشت]
تو داشتی آرام می‌رفتی
شاید گرسنه بودی آن ساعت
ماشه چکید و بعد افتادی
خط خوردی از دنیای ما راحت
آرام نالیدی و جان دادی
نالیدنت از عمق جانت بود
تصویر مردی با سلاح خود
در چشم‌های مهربانت بود
تو قسمتی از این وطن بودی
افسوس مرگ از قلب تو رد شد
شلیک شد نادانی ما باز
افتادی و، ای وای من بد شد
انسان چه می‌خواهد از این دنیا
از این‌ همه کشتن چه می‌گیرد
ای کاش می‌فهمید دنیایش
بی‌خرس و ببر و شیر می‌میرد.

(۳)
[مورچه و یخچال]
لابه‌لای خوردنی‌ها
کشف کردم با چه سختی
من خودم این سرزمین را

هرچه می‌خواهم در اینجا
هست ارزان و فراوان
میوه، خرما، نان و خامه
می‌خورم من کیک الان

آن طرف‌تر هست میوه
خربزه با هندوانه
می‌برم از چیزهایی
مختلف با خود به خانه

می‌روم حالا به خانه
تا بگویم این خبر را
با تمام دوستانم
باز می‌آیم به این جا

وای آمد یک نفر زود
این در یخچال را بست
یک نفر لطفا بگوید
پشت در یک مورچه هست

(۴)
[خسته نباشی خدا جان]
تو این همه برف آفریدی 
و تازه آن هم دانه دانه
من توی این فکرم که داری 
در آسمان‌ها، کارخانه!
مشغول کار برف‌سازی  
صدها فرشته صبح تا شب
آن‌وقت می‌بارد چه زیبا 
هی برف از بالا مرتب
از بس که در کارت دقیقی
هرگز نکردی اشتباهی
هرگز نباریدی خدا جان 
از آسمان، برف سیاهی!
تولید برف، دانه دانه  
شاید نباشد کاری آسان
اما تو خیلی مهربانی
خسته نباشی ای خدا جان!    

(۵)
[سرنوشت]
پرتقال خونی بزرگ گفت:
"من؛ از تمام میوه‌ها سرم!"
موز گفت: "اشتباه می‌کنی
من که بهترم"
ناگهان یکی رسید
خسته بود
پرتقال خونی اول از همه
قاچ شد 
بعد موز...
چند لحظه‌ای گذشت
نه جناب موز مانده بود
نه جناب پرتقال
زندگی دقیقه‌ای است
بی‌خیال

(۶)
[بخاری]
تابستونا تعطیله
میره توی انباری
وقتی زمستون میشه
کار می‌کنه بخاری

گرماهای داغ داغ
میده به خونه ما
وقتی میرم کنارش
به من میگه بفرما

زودی می‌گیرم از اون
گرما برای دستم
دوستش دارم همیشه
الان پیشش نشستم

(۷)
[رفتگر]
در خیابان شلوغ
باد هو هو می‌کند
برگ‌ها را می‌کند
بعد جارو می‌کند
می‌شود یک رفتگر
باد توی شهر ما
حیف بد جارو زده
رفتگر هر کوچه را
از کنار جارویش
برگ‌ها در می‌روند
برگ‌های زرد و سرخ
جای دیگر می‌روند
کاشکی جارو کند
او کمی بهتر از این
چون که مانده این همه
برگ بر روی زمین

(۸)
[زخم]
پایم شده اوف
افتادم الان
یک ذره خون هم
می‌آید از آن

زودی دویدم
من توی خانه
می‌ریخت اشکم
هی دانه دانه

وقتی که مامان
اشک مرا دید
بوسید من را
یک ذره خندید

یک چسب چسباند
او روی زخمم
از صورتم رفت
آن وقت اخمم

(۹)
تمام روز را سر گذر
به انتظار کار
به انتظار چند لقمه نان نشسته بود
نشسته بود
ولی عجیب خسته بود
دوباره شب
به خانه بازگشت
و فکر کرد: چه‌‌قدر دست‌خالی‌ام.
نه کار و کاسبی
نه لقمه‌ای برای بچه‌ها
خدا! کجاست سهم ما؟
دوباره شب
دوباره دست‌های خالی پدر
دوباره چند چشم تر
 

گردآوری و نگارش:
#رها_فلاحی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://www.hamshahrionline.ir/amp/388484/
https://beyadebaba.blogfa.com/category/76
https://www.iranketab.ir/profile/24549
https://rudeabi.ir
@abbas_sepahi_younsi
و...
 

  • رها فلاحی
۱۵
آذر

بانو "محبوبه‌سادات صمصام شریعت" شاعر ایرانی، زاده‌ی ۱۱ تیر ماه ۱۳۶۱ خورشیدی، در اصفهان است.

 

محبوبه صمصام شریعت

بانو "محبوبه‌سادات صمصام شریعت" شاعر ایرانی، زاده‌ی ۱۱ تیر ماه ۱۳۶۱ خورشیدی، در اصفهان است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ کتاب‌‌شناسی:
- لالایی گل‌ها (شعر)، فرهنگ مردم ۱۳۹۳
- لالایی عروسکی (شعر)، فرهنگ مردم ۱۳۹۳
- لالایی زمستونه (شعر)، فرهنگ مردم ۱۳۹۳
- لالایی شب و روز (شعر)، فرهنگ مردم ۱۳۹۳
- کوچولو در خانه، فرهنگ مردم ۱۳۹۴
- کوچولو در شهر، فرهنگ مردم ۱۳۹۴
- کوچولو در مدرسه، فرهنگ مردم ۱۳۹۴
- کوچولو در حمام، فرهنگ مردم ۱۳۹۴
- شهر الفبا، فرهنگ مردم ۱۳۹۵
- ستاره‌ی قاصدکی
- دلم یه مهمون می‌خواد
و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[پروانه]
پروانه پر زد آمد
نزدیکِ خانه‌ی ما
چرخید پشت شیشه
گفتم به او: بفرما

او در اتاق با من
یک دفعه روبرو شد
عکسِ گُلِ لباسم
باند فرود او شد

(۲)
[درخت پشت دیوار]
بابا برای باغچه
یک بچّه کاج آورده است
در خاک او را کاشته
من را نگهبان کرده است

گفته که در هفته دو بار
باید که سیرابش کنم
من دوست دارم غیر از آن
خوش‌حال و شادابش کنم

او تازه اینجا آمده
پس غیر نور و خاک و آب
من با نوازش بهتر است
دورش کنم از اضطراب

(۳)
[مهمان گل]
وقتی که آب دادم
گل‌های خوشگلم را
یک دفعه عطسه‌ای کرد
کرمی میان آن‌ها

گفتم به او: «ببخشید!
اصلا تو را ندیدم!»
یک برگ سبز کوچک
روی تنش کشیدم

(۴)
[هم بازی باد]
از صبح تا حالا
توی بیابانی
با فوت‌های خود
آواز می‌خوانی

هم گرم آوازی
هم کار و هم‌بازی
با ماسه‌های ریز
یک تپّه می‌سازی

پرکار و بازیگوش
مثل خودم شادی
من بچّه‌ی مارم
تو بچّه‌ی بادی

(۵)
[کلاه ایمنی]
صبح یک روز قشنگ
می‌خزیدم روی برگ
با صدای رعد و برق
ناگهان آمد تگرگ

خوب شد همراه خود
داشتم یک لاک سخت
توی آن پنهان شدم
در کنار یک درخت

لاک من هم‌ خانه است
هم کُلاه ایمنی است
واقعاً کار خدا
بی‌نظیر و دیدنی است

(۶)
[بهار رنگ رنگی]
جوانه روی شاخه
سلام کرد و خندید
به باغچه، به کوچه
به بچّه‌ها، به خورشید

رسید با سلامش
نسیم خوش به خانه
درخت توت ما هم
دوباره زد جوانه

به فصل تازه گفتم
چه پُر گل و قشنگی
خوشم می‌آید از تو
بهار رنگ‌رنگی

(۷)
[دوباره با ما]
معلّم عزیزم
سلام، خوب هستی؟
دوباره در کلاسی
کنار ما نشستی

چه خوب شد دبستان
دوباره شد حضوری
نه پشت شیشه هستی
نه از کلاس دوری

برای توست این گل
گلی که شاد و خوش‌بوست
برای یک معلّم
برای بهترین دوست
 

گردآوری و نگارش:
#رها_فلاحی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://beyadebaba.blogfa.com/category/207
https://www.roshdmag.ir/fa/article/30694
https://www.iranketab.ir/profile/29212
https://nevisak.ir
و...

  • رها فلاحی