استاد "عباسعلی سپاهی یونسی"، شاعر خراسانی، زادهی سال ۱۳۵۴ خورشیدی، در روستای یونس شهرستان گناباد است.
عباسعلی سپاهی یونسی
استاد "عباسعلی سپاهی یونسی"، شاعر خراسانی، زادهی سال ۱۳۵۴ خورشیدی، در روستای یونس شهرستان گناباد است.
او تاکنون اشعار زیادی سروده و کتابهای بسیاری چاپ کرده است، که اسم بعضی کتابهایش به قرار زیر است:
- راه رفتن زیر باران
- روستای من و ۹ سالگی مبارک
- جبهه در یک آلبوم
- همای رحمت
- صبح صادق
- با لبخندهایت آشنا هستم
- صبح و سیب است
- بخواب آروم گل بابا
- دوچرخه فکر میکند به ما دو تا
- باز هم که دیر آمدی
- نه نخ شدم نه خرس
- شب که میشه کلاغا
- کلاس درس آقا
و...
دو کتاب "با لبخندهایت آشنا هستم" و "صبح و سیب است"، در جشنوارهی کتاب کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برگزیده شده است.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
رویید بر لبهای من لبخند
خورشید تا بر صبحِ من تابید
آغاز کردم روز نو را باز
با دیدن خورشید و گلهایم
احساس کردم حالِ من خوب است
دیدم عجب جایی است دنیایم
گفتم همین گلها همین خورشید
امروز خوش کردند حالم را
بردند تا اعماق زیبایی
این صبح روشن هم خیالم را
گفتم: تشکر میکنم گلها
گفتم: تشکر میکنم خورشید
گلها مرا سرشارِ حس کردند
خورشید هم خوشحالتر تابید.
(۲)
[برای آخرین خرسی که نادانی ما، او را کشت]
تو داشتی آرام میرفتی
شاید گرسنه بودی آن ساعت
ماشه چکید و بعد افتادی
خط خوردی از دنیای ما راحت
آرام نالیدی و جان دادی
نالیدنت از عمق جانت بود
تصویر مردی با سلاح خود
در چشمهای مهربانت بود
تو قسمتی از این وطن بودی
افسوس مرگ از قلب تو رد شد
شلیک شد نادانی ما باز
افتادی و، ای وای من بد شد
انسان چه میخواهد از این دنیا
از این همه کشتن چه میگیرد
ای کاش میفهمید دنیایش
بیخرس و ببر و شیر میمیرد.
(۳)
[مورچه و یخچال]
لابهلای خوردنیها
کشف کردم با چه سختی
من خودم این سرزمین را
هرچه میخواهم در اینجا
هست ارزان و فراوان
میوه، خرما، نان و خامه
میخورم من کیک الان
آن طرفتر هست میوه
خربزه با هندوانه
میبرم از چیزهایی
مختلف با خود به خانه
میروم حالا به خانه
تا بگویم این خبر را
با تمام دوستانم
باز میآیم به این جا
وای آمد یک نفر زود
این در یخچال را بست
یک نفر لطفا بگوید
پشت در یک مورچه هست
(۴)
[خسته نباشی خدا جان]
تو این همه برف آفریدی
و تازه آن هم دانه دانه
من توی این فکرم که داری
در آسمانها، کارخانه!
مشغول کار برفسازی
صدها فرشته صبح تا شب
آنوقت میبارد چه زیبا
هی برف از بالا مرتب
از بس که در کارت دقیقی
هرگز نکردی اشتباهی
هرگز نباریدی خدا جان
از آسمان، برف سیاهی!
تولید برف، دانه دانه
شاید نباشد کاری آسان
اما تو خیلی مهربانی
خسته نباشی ای خدا جان!
(۵)
[سرنوشت]
پرتقال خونی بزرگ گفت:
"من؛ از تمام میوهها سرم!"
موز گفت: "اشتباه میکنی
من که بهترم"
ناگهان یکی رسید
خسته بود
پرتقال خونی اول از همه
قاچ شد
بعد موز...
چند لحظهای گذشت
نه جناب موز مانده بود
نه جناب پرتقال
زندگی دقیقهای است
بیخیال
(۶)
[بخاری]
تابستونا تعطیله
میره توی انباری
وقتی زمستون میشه
کار میکنه بخاری
گرماهای داغ داغ
میده به خونه ما
وقتی میرم کنارش
به من میگه بفرما
زودی میگیرم از اون
گرما برای دستم
دوستش دارم همیشه
الان پیشش نشستم
(۷)
[رفتگر]
در خیابان شلوغ
باد هو هو میکند
برگها را میکند
بعد جارو میکند
میشود یک رفتگر
باد توی شهر ما
حیف بد جارو زده
رفتگر هر کوچه را
از کنار جارویش
برگها در میروند
برگهای زرد و سرخ
جای دیگر میروند
کاشکی جارو کند
او کمی بهتر از این
چون که مانده این همه
برگ بر روی زمین
(۸)
[زخم]
پایم شده اوف
افتادم الان
یک ذره خون هم
میآید از آن
زودی دویدم
من توی خانه
میریخت اشکم
هی دانه دانه
وقتی که مامان
اشک مرا دید
بوسید من را
یک ذره خندید
یک چسب چسباند
او روی زخمم
از صورتم رفت
آن وقت اخمم
(۹)
تمام روز را سر گذر
به انتظار کار
به انتظار چند لقمه نان نشسته بود
نشسته بود
ولی عجیب خسته بود
دوباره شب
به خانه بازگشت
و فکر کرد: چهقدر دستخالیام.
نه کار و کاسبی
نه لقمهای برای بچهها
خدا! کجاست سهم ما؟
دوباره شب
دوباره دستهای خالی پدر
دوباره چند چشم تر
گردآوری و نگارش:
#رها_فلاحی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
سرچشمهها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://www.hamshahrionline.ir/amp/388484/
https://beyadebaba.blogfa.com/category/76
https://www.iranketab.ir/profile/24549
https://rudeabi.ir
@abbas_sepahi_younsi
و...