بیسکویتهای پنجولی
بیسکویتهای پنجولی
داستانی به قلم: رها فلاحی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
بیسکویتهای پنجولی
داستانی به قلم: رها فلاحی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
از مادرم، اجازه گرفتم که برای خودم و دوستانم، "سارا" و "پتسی"، بیسکویت درست کنم و عصر با چای بخوریم.
"سارا" بهترین دوستی است، که من تا الان، یعنی هشت سالگیام داشته و دارم. راستش "سارا" فقط یک خرس پشمالو، تپل، گرم و نرم و البته مهربان است. "سارا" صدها قصهی زیبا، جوک و لطیف بلد است، که همیشه برای من و "پتسی" تعریف میکند.
"پتسی" هم گربهی من است. "پتسی" یک اسم لری به معنای "دماغ سیاه" است. او خیلی چیزها را بلد است، مثلن کتاب خواندن. تا حالا برایم هشت دفعه کتاب "پیشی پیشی، پا نمیشی" را خوانده است. ولی مادرم باور نمیکند، که او میتواند کتاب بخواند. البته پدرم باور دارد. پدرم جلوی مادرم چیزی نمیگوید، اما بعضی شبها که برای شب بخیر به اتاقم میآید، ماجراهای خودش و بزغالهی کاراتهکارش را تعریف میکند. میگوید، در بچگی یک بزغاله داشته که با او کاراته تمرین میکرده. پدرم در بچگی ورزش کاراته انجام میداده. من که حرفهای پدرم را باور میکنم.
راستی خودمم "رها" هستم. من هم تا حالا، ۵۷۳ جلد کتاب خواندم، اولین کتابی را که خواندم، "ب مثل ببر" بود، آشپزی هم بلدم، پدرم عاشق املت حلقهایهای من و همچنین سالادهایم است.
"سارا" و "پتسی" هم با من داخل آشپزخانه آمدند.
"سارا" به آرد حساسیت دارد، به این دلیل، یکراست رفت روی یکی از صندلیها نشست و بین کار، گاه و بیگاه برایمان جک تعریف میکرد و من و "پتسی" را به خنده میانداخت.
"پتسی" هم که عاشق ریخت و پاش است، از من خواست که در پخت بیسکویت کمک کند. من هم قبول کرد. اول رفت پنجههایش را تمیز شست و من برایش پیشبندش را بستم. بعد آمد روی میز و روبروی من، تا کمکم کند.
خمیر بیسکویتها را آماده کردیم و "پتسی" هم روی هر کدام از آنها پنجهای میکوبید تا تزئین بشوند.
کار که تمام شد، مادرم را صدا زدم. او ظرف بیسکویتها را داخل فر گذاشت. بعد از پختشان بیرون آورد و به ما داد.
تا وقتی که بیسکویتها آماده شدند، من و "پتسی" و "سارا"، سه نفری، روی میز و آشپزخانه را تمیز و مرتب کردیم.
از ظرفهای مامان که داخل قفسههای آشپزخانه بود، یک سینی بزرگ و چند تا بشقاب و استکان برداشتم.
چند باری مادرم، به من تذکر داد که مواظب باشم، ظرفی را نیاندازم و بشکنم. خصوصن روی بشقابهای پلوخوری لبآبیاش خیلی حساس است. اصلن اجازه ندارم که به آنها دست بزم.
بیسکویتها را داخل سینی چیدم و چای ریختم و رفتیم تو اتاقم و با هم خوردیم.
"سارا"، تا که برسیم به اتاق، مثل همیشه ناخونکی به بیسکویتها زد و خندهکنان گفت: به نظرم خوشمزهترین بیسکویتی باشه که تا حالا خوردیم...
#رها_فلاحی
- ۰۴/۰۳/۲۲