اشعار و نوشته‌های رها فلاحی

شعر و ادبیات

داستان کوتاه

شنبه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۴، ۰۳:۰۵ ق.ظ

داستان کوتاه تعطیلات من

 

داستان کوتاه تعطیلات من


به نام خدا

تعطیلات آخر هفته رسیده بود و پدرم به ما قول داده بود که به خانه‌ی عمه پریماه در روستا برویم.
همه‌ی خانواده، هر کدام که وقت داشت، تعطیلات آخر هفته را به خانه‌ی عمه پریماه می‌رفتند. هیچ پنجشنبه و جمعه‌ای نبود که خانه‌ی عمه پریماه مهمان نداشته باشد.
عمه پریماه، عمه‌ی پدرم بود. خانه‌اش در روستایی خوش آب و هوا بود، به نام تپه‌سبز. خانه‌اش هم از پشت و هم از جلو، حیاط بزرگی داشت، حیاطی پر از درخت و گل و چمن.
عصر پدرم از سر کار برگشت، با دیدن من و مادرم که آماده‌ی رفتن هستیم، بدون اینکه استراحت کند، وسایل را داخل ماشین گذاشت و به طرف تپه‌سبز راه افتادیم.
قبل از ما، عمو رضا و خانواده‌اش، آنجا رسیده بودند. عمو رضا پسر عمه پریماه بود. یعنی پسر عمه‌ی پدرم. او سه دختر به اسم‌ روژین، گلاویژ و سروه دارد. 
روژین از همه بزرگتر است. اما گلاویژ هم سن من و سروه هم دو سال از من کوچکتر.
از دیدن آنها خیلی خوشحال شدم. من و گلاویژ و سروه به حیاط پشتی رفتیم و شروع به بازی کردیم. پدرم و عمو رضا هم به قهوه‌خانه‌ی داخل روستا رفتند. روژین و مادرها هم مشغول انجام کارهای خانه شدند. 
نیم ساعت از بازی ما نگذشته بود که عمه پریماه، در حالی که یک کتری پر از آب دستش بود، از روی سکوی جلوی خانه، ما را صدا زد که داخل برویم. 
ما بدو بدو به طرفش رفتیم. 
بدون هیچ حرف و سوالی، پشت سرش راه افتادیم. هر وقت عمه ما را صدا می‌زد، یعنی اینکه می‌خواهد برایمان قصه تعریف کند.
عمه پریماه همیشه برای ما در اتاق نشیمن، قصه می‌گفت. کتری پر آب دستش را روی بخاری داخل اتاق گذاشت. یک بخاری هیزمی، که اوس کریم، آهنگر روستا ساخته بود. گرمایش با بخاری خانه‌ی ما فرق داشت. گرمایی که گوشت و استخوان آدم را حال می‌آورد.
عمه، روی صندلی راگ‌اش نشست و پرسید:
- خب! امروز می‌خواهید چه قصه‌ای براتون تعریف کنم؟!
من که در دلم خدا خدا می‌کردم، گلاویژ باز نگوید که: داستان گلیم‌گوش را! فورأ داد زدم، داستان حضرت یحیی رو عمه جون!
گلاویژ با ناراحتی گفت: نخیر هم! من قصه‌ی گلیم گوش را دوست دارم.
عمه پریماه، لبخند به لب، گفت: خیلی خب! دعوا و قهر و قهر بازی نداریم!
بعد نگاهی به سروه انداخت، که پشت به بخاری کرده بود و به ما نگاه می‌کرد.
- نه رها! نه گلاویژ! امروز نوبت سروه‌ است، که بگه چه داستانی رو تعریف کنم.
سروه خودش را جمع و جور کرد و با چشم‌های سیاه و درشتش، نگاهی به من و گلاویژ انداخت و با صدای آرام ولی پر از غرور گفت: شنگول و منگول!
من و گلاویژ، هر دو هم زمان، با اعتراض گفتیم: أأأأأه!
عمه پریماه، لبخندی زد و گفت: چی‌ بگم! نوبت، نوبت سروه‌ است! قرار نیست همیشه به دلخواه شما شیطون بلا‌ها قصه بگم!
در دلم گفتم، به هر حال شنگول و منگول که از گلیم‌گوش بهتره! 
در افسانه‌های ایرانی "گلیم‌گوش" موجوداتی بوده‌اند مانند ما آدم‌ها، ولی گوش‌های آن‌ها خیلی بزرگ‌تر بوده است، به شکلی که یکی از گوش‌هایشان را تشک و یکی دیگر را لحاف می‌کردند. هر یک از آنها بچه‌های زیادی داشتند. به طوری که به هر سرزمینی می‌رفتند، تمام خوراکی‌ها و محصولات آنجا را می‌خوردند. از این بدتر که آنها صدای بسیار زشت و بلند و آزار دهنده‌ای هم داشتند که باعث ترس و فرار مردم از آنها می‌شده است. 
در همین فکر و خیال‌ها بودم. که عمه، قصه‌اش را شروع کرد. البته نه آن شنگول و منگول و حبه‌ی انگوری که آقا گرگه، سراغشان می‌رود. 
قصه‌های عمه پریماه، با قصه‌های توی کتاب‌ها همیشه فرق دارد. حتی شنگول و منگولش هم بزغاله نیستند، بلکه بره هستند.

■□■

از گرمای بخاری، اتاق گرم گرم شده بود. عمه پریماه‌ هم، دومین داستان از سری ماجراهای شنگول و منگول را تمام و به درخواست سروه که خودش را لوس کرده بود، می‌گفت. معلوم بود که خسته شده است، چون بین قصه، پشت سر هم خمیازه می‌کشید. ما هم دیگر از این همه شنگول و منگول خسته شده بودیم.
ولی عمه، می‌خواست، به خاطر سروه قصه‌اش را تمام کند.
آخر‌های قصه‌ی سوم که رسید، در اتاق نشیمن باز شد. عمو رضا بود. به عمه سلامی کرد و گفت:
- اگه کارتون تموم شده، بیایید سر سفره، شام حاضره!
سروه، خودش را دوباره لوس کرد و گفت:
- بابایی بزار قصه تموم بشه! لطفن!
عمو رضا لبخندی زد و گفت: نیم ساعته ما برگشتیم! منتظر شماییم که بیایید اما خبری نشد!
عمه گفت: باشه پسرم! الان تموم میشه و میاییم!
عمه قصه را جمع و جور کرد و با گفت کلاغه به خونه‌اش نرسید، از سر جایش بلند شد و ما هم دنبالش، رفتیم که شام بخوریم.


#رها_فلاحی

  • رها فلاحی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی