آتوسا صالحی
خانم "آتوسا صالحی"، شاعر، نویسنده و مترجم کتابهای کودکان و نوجوانان، زادهی ۲۲ خرداد ماه ۱۳۵۱ خورشیدی، در تهران است.
آتوسا صالحی
خانم "آتوسا صالحی"، شاعر، نویسنده و مترجم کتابهای کودکان و نوجوانان، زادهی ۲۲ خرداد ماه ۱۳۵۱ خورشیدی، در تهران است.
ایشان از سال ۱۳۶۹، فعالیت حرفهای خود را از طریق همکاری با مجله سروش نوجوان و به عنوان یکی از سردبیران "مجله در مجله" آغاز کرد.
او افزون بر این، در نشریههایی چون مجله همشهری، هفتهنامه و روزنامهی آفتابگردان، روزنامهی شرق، ایران و... قلم زده است.
کتابهایش جایزههایی هم از جشنوارههای مختلف گرفتهاند؛ از جمله منتخب کتابخانه مونیخ، جایزه پروین اعتصامی، کتاب تقدیری سال، جایزه بانوی فرهنگ، کتاب برگزیده شورای کتاب کودک و تندیس جعفر پایور برای بهترین بازآفرینی، لوح زرین جشنواره کتاب و مطبوعات کانون پرورش فکری و قلم بلورین جشنواره مطبوعات.
از خانم صالحی تاکنون بیش از ۸۰ عنوان کتاب برای کودکان و نوجوانان منتشر شده، که از میان آنها میتوان به آثاری چون زیر اشاره کرد:
- حتی یک دقیقه کافی است (رمان نوجوان، کانون پرورش فکری)
- دلم برای تو تنگ است (مجموعه شعر برای نوجوانان، نشر پیدایش)
- ۳۵ کیلو امیدواری و کورالین (رمان نوجوان، ترجمه، نشر افق)
- سیاوش و طوطی و بازرگان (بازآفرینی، کانون پرورش فکری)
- مجموعه چهار جلدی نارگل (داستان کودک، انتشارات نردبان)
- مثل همه اما مثل هیچکس (رمان کودک، کانون پرورش فکری)
و...
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
آرزو میکنم در بهاران
دست جنگل پر از سایه باشد
روز و شب، خار و گل، دست در دست
مار با پونه همسایه باشد
در هوا مهربانی بپیچد
مثل بوی علف، بوی هیزم
ناگهان جشن باران بگیرد
خوشههای طلا رنگ گندم
آرزو میکنم ناله غم
در هیاهوی شادی بمیرد
بوتههای گل سرخ وحشی
جای دیوارها را بگیرد
آرزو میکنم دستهایت
مثل یک شاخه بخشنده باشد
آرزو میکنم هر کجایی
مثل گل بر لبت خنده باشد.
(۲)
درخت هم نفس باد
و باد دخترک شاد سبز گیسویی
که چون ستاره بلند است
و مثل ابر آزاد
چقدر باد قشنگ است.
(۳)
چکاوکان همه جمعاند
که در تولد باران ظهر تابستان
کمی ترانه بنوشند
و لحظهها
هوای رفتنشان نیست
گیج و خاموشاند
زمان بارش رنگ است.
(۴)
[شب امتحان]
بیدلهره میخوابد
و هیچ وقت آرزو نمیکند
برف ببارد
و نگران هم نیست
که زبانم لال
سؤالها سخت باشد
یا وقت کم بیاورد
قبل از امتحان
نه به تقلب فکر میکند
نه هیچ چیز دیگر
نه کتابش را تند تند ورق میزند
نه التماس میکند که:
فقط ده دقیقه دیرتر
نه هول میشود
نه دل درد میگیرد
و نه ته مدادش را میجود
تازه میگوید:
این سؤالها که آب خوردن است
دروغ نمیگویم
آخر او معلم من است.
(۵)
[آفتاب پرست]
یک روز بیرنگ
یک روز رنگی
یک وقت چون برگ
یا تخته سنگی
*
یا مثل سایه
یا آفتابی
یا سبز و قرمز
یا زرد و آبی
*
گاهی سفیدی
گاهی سیاهی
یا لکه لکه
یا راه راهی
*
پشت درختی؟
یا زیر آن پا؟
آن جا؟... نه این جا
این جا؟... نه آنجا
*
انگار او هم
گم کرده خود را.
(۶)
ابر وقتی از تو حرف میزند
بیدِ زرد، سبز رنگ میشود.
چشمه شعرِ تازه حفظ میکند
من دلم دوباره تنگ میشود.
(۷)
نه داستانِ ناتمامِ سرنوشت
نه حرفی از دقیقههای خالیام
که برگ برگ
که حرف حرف
تو را
تو را سرودهام
تو خواندنیتر از منی!
(۸)
[میدان کوچک]
آن روزها
میدان کوچک
حال و هوای دیگری داشت
هر جمعه، صبح زود
با خندهی خورشید
یک بار دیگر پهلوان
در معرکه آواز میخواند.
چون رعد میغرید
پشت زمین را سخت میلرزاند؛
«من مرد میدانم
نه شعبده بازم
نه قصه میبافم
من پهلوانم!
حالا تماشا کن چگونه
ـ چون رستم دستان ـ
با دستهای بستهام شمشیر را خم میکنم
زنجیر را پاره.»
این روزها از پهلوان
دیگر نه نامی، نه نشانی نیست
میدان کوچک
شبهای سرد و بیستاره
دنیای خوب پهلوان را خواب میبیند
دنیای بیشمشیر
دنیای بیزنجیر
(۹)
[از جادههای دور ناپیدا]
یک نیمهشب
ناگاه
من را صدا زد، گفت
از این اتاق ِ هر طرف دیوار
از لحظههای عادی کشدار
از این همه تکرار
بیزار است.
گفت از تمام آرزوهایش
خورشید فرداهای فردایش
از جادههای دور ناپیدا
از سبز جنگل
آبی دریا
آنگاه
با آن کلاه سبز
با کفشهای راهراهش رفت سمت در
گفتم ولی
اما
نشنید و در را بست…
یک نیمهشب
ناگاه
او رفت و من ماندم
در جستوجوی قهرمان قصهی کوتاه
گردآوری و نگارش:
#رها_فلاحی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
سرچشمهها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@Atoosasalehipoems
https://beyadebaba.blogfa.com/category/134
https://www.ketabrah.ir/author/54739
http://havijebanafsh.blogfa.com/tag
https://ketabak.org/content/15757
https://ketabak.org/content/485
https://ketabak.org/ketab/1825
و...
- ۰۴/۰۷/۲۶