اشعار و نوشته‌های رها فلاحی

شعر و ادبیات
۲۶
مرداد

کتاب "مامانی روی درخت سیب" [Die Omama im Apfelbaum]، نوشته‌ی خانم "میرا لوبه" است.

 

مامانی روی درخت سیب

کتاب "مامانی روی درخت سیب" [Die Omama im Apfelbaum]، نوشته‌ی خانم "میرا لوبه" است.
"میرا لوبه" زاده‌ی ۱۷ سپتامبر ۱۹۱۳ میلادی، در هیلده میرجام روزنتال؛ و درگذشته‌ی ۶ فوریه ۱۹۹۵ میلادی،  در گورلیتز، سیلسیا وین اتریش بود، که بیش از ۱۰۰ کتاب کودک نوشته است.
برخی از کتاب‌های وی به انگلیسی و زبان‌های دیگر ترجمه شده است، مانند Es ging ein Schneemann durch das Land که به انگلیسی آدم برفی که برای پیاده‌روی رفت به انگلیسی تبدیل شد. مجموعه تلویزیونی جزیره کودکان (۱۹۸۴) بر اساس یکی از رمان‌های او ساخته شده است.
تصویرگر این کتاب "زوزی وایگل" و مترجم‌اش آقای "آرمین فاضل‌زاد" است.
انتشارات پیدایش این کتاب را در ۱۶۸ صفحه، برای گروه سنی ج (۹ تا ۱۲ سال) چاپ و منتشر کرده است.
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

کتاب "مامانی روی درخت سیب"، رمانی خواندنی و جذاب، که داستان پسری به نام "اندی" است. "اندی" غمگین است. چون حتی یک مامان‌بزرگ هم ندارد؛ اما ناگهان دو تا مامان‌بزرگ پیدا می‌کند. یکی از آنها مخفیگاهش را روی درخت سیب پیدا می‌کند؛ یک ماشین آبی آسمانی دارد و سوار یک ببر می‌شود و تا هندوستان سفر می‌کند. مامان‌بزرگ دوم هم همیشه از اندی مراقبت می‌کند.
این مجموعه علاوه بر سرگرم کردن کودک، او را با شخصیت‌های، خوی‌ها و وضعیت‌های متفاوت و متنوعی آشنا می‌کند.
وقتی همکلاسی‌های اندی در مورد مادربزرگ‌هایشان صحبت می‌کنند، اندی غصه می‌خورد. دوستان اندی یک یا دو تا مادربزرگ دارند اما اندی حتی یک مادربزرگ هم ندارد.
وقتی اندی روی درخت سیب نشسته و به این موضوع فکر می‌کند، ناگهان مادربزرگش را همان‌جا می‌بیند، روی درخت سیب. مادربزرگ اندی پر انرژی، بازیگوش و پولدار است.‌ او یک ماشین آبی آسمانی دارد و  همراه اندی به شهر بازی و مسافرت می‌رود. اندی با مادربزرگ روی درخت سیب اوقات خوشی را سپری می‌کند.
اندی با پیرزن مهربانی آشنا می‌شود که به تازگی همسایه آن ها می‌شود. او تنها زندگی می‌کند و نوه‌هایش در کانادا هستند. اندی به او در اسباب کشی کمک می‌کند و پیرزن قول می‌دهد برای تشکر از او کیک آلویی بپزد.‌
آیا اندی باز هم مادربزرگش را روی شاخه درخت سیب می‌بیند و با او به سفر خواهد رفت؟ در روزهای بارانی که نمی‌تواند روی درخت سیب برود، چه کار می‌کند؟ آیا مادربزرگ روی درخت سیب به کمک اندی احتیاج دارد یا پیرزن مهربان؟

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ گزیده‌ای از کتاب:
(۱)
بچه‌های کوچک همه یک مامان‌بزرگ داشتند، بعضی‌ها حتی دو تا، فقط اندی مامان‌بزرگ نداشت و برای همین هم خیلی ناراحت بود.
بعضی وقت‌ها صبح زود یاد این موضوع می‌افتاد، مثل امروز.
در راه مدرسه دوستش گِرهارد را دید که چند خانه آن طرف تر زندگی می‌کرد. اندی از او پرسید: «امروز بعد از ظهر می‌آی بازی کنیم؟ بریم روی درخت سیب چادر بزنیم؟»
گرهارد گفت: «امروز بعدازظهر نمی‌تونم. می‌رم پیش مامانیم چرخ و فلک بازی.»
چیزی توی دل اندی درد گرفت. در ذهنش گرهارد را دید که روی اسبی نشسته و اسب با آهنگی بالا و پایین می‌پرد و دور خودش می‌چرخد. و مامانی گرهارد هم آنجا ایستاده و هر بار که گرهارد از جلوش رد می‌شود، برایش دست تکان می‌دهد.
اسم دوست دوم اندی روبِرت بود. توی مدرسه کنار هم روی یک نیمکت می‌نشستند. زنگ تفریح اندی نان و کره‌‌اش را با نان و مربای روبرت عوض کرد.
ـ می‌آی امروز بعدازظهر با هم بازی کنیم؟ می‌تونیم بالای درخت سیب…

(۲)
روز بعد باز هم باران می‌بارید. واقعأ کلافه کننده بود.
مادر گفت: "چه خوب! یه یک‌شنبه‌ی بارونی! حالا می‌تونیم با آرامش خونه بمونیم و استراحت کنیم."

(۳)
اندی کلی کار داشت. به‌جز کار کاپیتانی، بقیه‌ی کارها با او بود، پادوی کشتی، ملوان، سکاندار و آشپز. یعنی او به جای تمام تیم ملوانی بود.

(۴)
مامانی مثل یک ملکه روی اسب سفید نشسته بود - چون سنش دیگر به شاهزاده خانوم‌ها نمی‌خورد.
 

گردآوری و نگارش:
#رها_فلاحی

  • رها فلاحی
۲۵
مرداد

پنیر پرنده

کتاب "پنیر پرنده" جلد دوم مجموعه‌ی "ماجراهای ژان و ژان و…ژان!"، نوشته ژان-فیلیپ آرو وینیو، دومین جلد از مجموعه "خانواده باحال" است. 

 

پنیر پرنده

کتاب "پنیر پرنده" جلد دوم مجموعه‌ی "ماجراهای ژان و ژان و…ژان!"، نوشته ژان-فیلیپ آرو وینیو، دومین جلد از مجموعه "خانواده باحال" است. این کتاب، داستانی طنزآمیز و واقع‌گرا درباره ماجراهای یک خانواده پرجمعیت است که برای کودکان و نوجوانان نوشته شده است. 

ژان فیلیپ آروو-وینیو (زاده ۱۸ سپتامبر ۱۹۵۸ میلادی) یک رمان‌نویس فرانسوی است. او به مجموعه Enquête au collège و Une famille aux خرده داستانهای Oignons معروف است. او در میان شش پسر در خانواده فرزند دوم بود. وی در حالی که فعالیت خود را به عنوان معلم در سال ۱۹۸۹ آغاز کرد، اولین بار جایزه رومی را برای Le Rideau de Nuit دریافت کرد.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

داستان این کتاب، ادامه‌ی ماجراهای خنده‌دار و پر رویداد خانواده‌ای است، که با پنج پسر دردسرساز دارد و با اتفاقات روزمره خود، لحظات شادی را برای خواننده رقم می‌زنند. 

وقتی شش تا برادر باشید و اسم همه‌تان هم «ژان» باشد، عمراً یک لحظه حوصله‌تان سر برود. لیست کارهای امسال تابستان خانواده‌ی ما از این قرار است: اسباب‌کشی، تعطیلات پیش بابابزرگ ژان، یک ماهی فسقلی به اسم شیاف، یک لشکر پسردایی با گوش‌های آینه بغلی...
تازه! حواستان باشد، یک پنیر پرنده‌ی اسرارآمیز و یک بابا و مامان مقرراتی هم هستند. حالا ببینید توی خانه‌ی ژان‌ها چه بلبشویی که راه نمی‌افتد!

مترجم این کتاب خانم "مریم ایروانی" است و نشر هوپا آن را چاپ و منتشر کرده است. ضمنن چند انتشارات دیگر در ایران این کتاب را منتشر کرده‌اند.

خانم "مریم ایروانی"، در هفدهم اسفند سال ۱۳۶۹ خورشیدی، در اصفهان به دنیا آمد. وی در سال ۱۳۸۸ تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته‌ی زبان و ادبیات فرانسه در دانشگاه اصفهان آغاز کرد و پس از اخذ لیسانس، در سال ۱۳۹۲ در رشته‌ی آموزش زبان فرانسه در دانشگاه تربیت مدرس تهران پذیرفته شد.

او همزمان با تحصیلات به تدریس زبان فرانسه مشغول شد و از سال ۱۳۹۲ به طور جدی ترجمه‌ی کتاب را شروع کرد. ورود او به دنیای ترجمه با مجموعه آثاری از ژان-فیلیپ آرو-وینیود همراه بود که از آن بین می‌توان به «کتابی که من قهرمانش نیستم» و «مدرسه‌ی اشباح» اشاره کرد. پس از این تجربه، مریم ایروانی به ترجمه‌ی داستان‌های کودک و نوجوان علاقه نشان داد.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ از متن کتاب:
(۱)
خیلی دلم می‌خواست که مثل بهترین دوستم، فرانسوا آرشامپو، تک‌پسر بودم. خانه‌شان آن‌‌قدر بزرگ است که برای رفتن به حمام مجبور است سوار دوچرخه بشود؛ البته این چیزی است که خودش می‌گوید... ازآنجاکه پدرش مأمور مخفی است، فرانسوا آرشامپو هیچ‌کس را پنجشنبه‌ها برای بازی‌کردن به خانه‌اش دعوت نمی‌کند. ژان‌ـ‌آ می‌گوید که او دروغگوست، اما من حرف فرانسوا را باور می‌کنم.

(۲)
نیل آرمسترانگ فضانورد اولین انسانی بود که روی کره‌ی ماه رفته بود.
بابا، که در موقعیت‌های مهم خوب می‌تواند سخنرانی کند، گفت: 《بچه‌ها، این قدم کوچکی برای بشر بود، اما قدم بزرگی برای بشریت.》

(۳)
کتک زدن یک بچه همیشه نشان دهنده‌ی شکست والدین است.

(۴)
به نظرم آدم همیشه حرف بهترین دوستش را باید باور کند وگرنه دیگر خودش بهترین دوست دوستش نیست.
 

گردآوری و نگارش:
#رها_فلاحی
 

https://t.me/rahafallahi

  • رها فلاحی
۰۶
مرداد

حوض کاشی

کتاب "حوض کاشی"، نوشته‌ی استاد "محمد میرکیانی"، توسط انتشارات پیام آزادی، در ۱۰۴ صفحه چاپ و منتشر شده است.

 

 

حوض کاشی

کتاب "حوض کاشی"، نوشته‌ی استاد "محمد میرکیانی"، توسط انتشارات پیام آزادی، در ۱۰۴ صفحه چاپ و منتشر شده است.

استاد "محمد میرکیانی"، نویسنده‌، منتقد و پژوهشگر کودک و نوجوان در سال ۱۳۳۷ خورشیدی، در شهر تهران به دنیا آمد.
او حدود ۲۰۰ نمایشنامه‌ی کوتاه و بلند برای کودکان نوشته و یا تنظیم کرده است.
آثار منتشر شده او بیش از ۶۰ کتاب برای کودکان و نوجوانان است.

کتاب "حوض کاشی"، جلد دوم از مجموعه طنز و جذاب "حکایت‌های کمال" است. این مجموعه پرطرفدار تا کنون ۱۷ بار تجدید چاپ شده و سریالی نیز بر اساس آن ساخته شده است.
این مجموعه ۵ جلدی که ۱۵۰ حکایت دارد با تصویرگری "حسین صلواتیان" منتشر شده است. حکایت‌های این مجموعه همه‌گی مربوط به تهران دهه‌س ۴۰ هست و میرکیانی به گفته‌ی خودش ۹۹ درصد آنها را با الهام از خاطرات دوران نوجوانی‌اش نوشته است.

این مجموعه جذاب نوجوانان را با سبک زندگی دهه‌های گذشته آشنا می‌کند و یادآور خاطرات روزهای کودکی و نوجوانی پدر و مادرهای آنها است. «سماور زغالی»، «حوض کاشی»، «چراغ عروسی»، «شهر فرنگی» و «عکس فوری» نام کتاب‌های این مجموعه‌اند.   

در مقدمه این مجموعه ذکر شده: «کمال که حکایت‌هایش را می‌خوانید یک آدم معمولی است. قهرمان نیست. هیچ کار باور نکردنی‌ای نکرده. کودکی‌اش را مثل بیشتر شما گذرانده است. حالا کار‌ها و زندگی کودکی او پیش روی شماست. حرف‌هایی که از زبان کمال می‌شنوید، یک کتابچه تاریخ است. تاریخچه زندگی چندین سال گذشته بچه‌ها و مردمان کشورمان. کمال برای شما از چیز‌هایی می‌گوید که یا امروزه دیگر وجود ندارد، یا خیلی کم وجود دارد. حکایت‌های او قصه قصه نیست؛ همانطور که خاطره خاطره هم نیست؛ بلکه چیزی بین این‌هاست. حکایت‌های کمال، اتفاق‌های ساده زندگی است...»

بله… کمال که حکایت‌هایش را می‌خوانید، یک آدم معمولی است. قهرمان نیست. هیج کار باور نکردنی‌لی نکرده.
او کودکی‌اش را مثل بیشتر شما گذرانده؛ به مدرسه رفته، سرما خورده، خجالت کشیده، کفش و لباس خریده، دل درد گرفته، با بچه‌ها بازی کرده، توی کوچه و خیابان گم شده، موهای سرش بلند شده، پیراهننش کوتاه شد و…

حالا کارها و زندگی کودکی او، پیش روی شماست.
حرف‌هایی را که از زبان کمال می‌شنوید، یک کتابچه‌ی تاریخ است؛ تاریخچه‌ی زندگی چندین سال گذشته‌ی بچه‌ها و مردمان کشورمان.

داستان‌ها در فضای اتفاقات خانوادگی و در عین جذابیت آموزنده هستند و متن روانی دارن در حال و هوای تهران قدیم و روایت یک پسر نوجوان می‌گذرد.

داستان‌ها کتاب پر کشش‌اند، یعنی هر کدام یک، به ماجرای مجزایی پرداخته و جزییات کافی را تعریف می‌کنند.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ فهرست مطالب کتاب:
- کمال را می‌شناسید؟
۱- حوض کاشی
۲- موهای آلمانی
۳- عمو فرفره‌ای
۴- چرخ‌دستی عزیز خان
۵- تلمبه سر حوض
۶- روزنامه‌های عجیب
۷- ظرف‌های مسی
۸- هاون سنگی
۹- دستمال ابریشمی
۱۰- عنتریها
۱۱- عدسی فروش
۱۲- دوک
۱۳- کرسی
۱۴- گلاب شکر
۱۵- در کرکره‌ای
۱۶- لیموناکس
۱۷- پلومرغ شب عید

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ بخش‌هایی از کتاب:
(۱)
عمو فرفره‌ای هر وقت به محله‌ی ما می‌آمد از دور صدا می‌زد: فرفره‌ای... فرفره‌ای...
بچه‌ها با شنیدن صدای او دورش جمع می‌شدند. او هم طبقش را از روی سرش زمین می‌گذاشت و با صبر و حوصله، چیزهایی را که بچه‌ها می‌خواستند به آن‌ها می‌داد.

(۲)
پس معلوم است که نمی‌دانی دستمال ابریشمی چه فرقی با دستمال‌های دیگر دارد. دستمال ابریشمی، یک دستمال همه‌کاره است. مردها از این دستمال چند جور کار می‌کشند.

(۳)
عدسی فروش چکمه‌ی بلندی به پا کرده بود و چند تا لباس روی هم پوشیده بود. روی سرش هم کلاه پشمی گذاشته بود، و با شال‌گردن، نصف گردی صورتش را پوشانده بود. حرف که می‌زد از زیر شال گردنش بخار بیرون می‌آمد.

 

گردآوری و نگارش:
#رها_فلاحی

  • رها فلاحی
۰۵
مرداد

لشکر مورچه‌ها


یکی بود یکی نبود
سیزده بدر بود. یک روز خوب بهاری، که آفتاب از آسمان می‌تابید و هوای دلپزیری داشت، همراه خانواده برای گردش به دشتی نزدیک شهر رفته بودیم.
دشت پوشیده از چمن و گل و سبزه بود. گل‌های بابونه و شیپوری، سبزه شده در میان چمن‌ها، زیبایی دشت را بیشتر کرده بود.
وقتی به جایی که بابا مشخص کرده بود، رسیدیم، مامان و خواهرم سفره‌ی صبخانه را روی چمن‌های سبز و تازه پهن کردند. 
صبحانه، نان بربری تازه و پنیر و خیار و گوجه، بود و به همراه صبحانه میوه هم خوردیم. 
بعد از تمام شدن صبحانه، به پیشنهاد "رهام" داداشم، رفتیم وسطی بازی کنیم. همگی سرگرم بازی بودیم. سفره و خوراکی‌ها هم همان طور روی چمن‌ها پهن بود.
وقتی بازی تمام شد و رفتیم که کنار سفره بنشینیم و چای بخوریم، با صحنه‌ای عجیب مواجه شدیم.
لشکری از مورچه‌ها به سفره حمله کرده بودند و داشتند از خوراکی‌های سفره می‌بردند. آنها در یک صف طولانی، پشت سر هم به طرف لانه‌یشان می‌رفتند.
با دیدن آن صحنه‌ همگی زدیم زیر خنده و به تماشا ایستادیم تا مورچه‌ها همه‌ی خوراکی ها را با خود ببرند...

 

#رها_فلاحی

 

 

  • رها فلاحی
۰۲
مرداد

ماهنامه ادبی رها منتشر شد


جدیدترین شماره‌ی ماهنامه‌ی ادبی، هنری و فرهنگی رها، با بررسی پرونده‌ی ادبی استاد "حیاتقلی فرخ‌منش"، شاعر و هنرمند خوزستانی، منتشر و در دسترس عموم قرار گرفت.

شماره‌ی چهارم از دوره‌ی جدید، انتشار ماهنامه‌ی ادبی رها، در ۱۳۷ صفحه، با سردبیری "زانا کوردستانی"، منتشر شد.

ماهنامه‌ی ادبی رها، با رویکرد انتشار آثار ادبی و هنری و فرهنگی، هنرمندان ایران و جهان در سه بخش ثابت شعر ایران، پرونده‌ی ادبی و شعر جهان و بخش‌های متغییر اخبار، نقد، داستان و بخش کتاب، فیلم و... هر ماه به صورت برخط و رایگان منتشر می‌شود.

در بخش شعر ایران این شماره، شعرهایی از: آرش پورعلیزاده، امید صباغ‌نو، جعفر درویشیان، رحیم عبدوس، اشکان پناهی، آتفه چهارمحالیان، رضا باب‌المراد، سولماز نصرآبادی، نوشین نوری، شهناز صمدی، شاهد سنقری، نصرت‌الله مسعودی، گویا فیروزکوهی، هستی جعفری، حمیدرضا شکارسری، مریم گمار، اکبر اکسیر، منوچهر آتشی، ماشااله عبدالمالکی، سهراب شهیدثالث، حیاتقلی فرخ‌منش، مهدی ناصری، منصور دولتی، نسترن خزائی، امین نبهان‌آبادی خسرجی، مهدی رضازاده، سیامک بهرام‌پرور، طاهره خنیا، ایمان آرمان‌فر، مهدی اخوان لنگرودی، رویا الفتی، منصور خورشیدی، رها فلاحی، لیلا طیبی، سیروس نوذری، زبیده حسینی، سپیده رشنو، افسانه واقعی، فخرالدین احمدی سوادکوهی، کوروش کرمپور، شهرام شیدایی، و زانا کوردستانی را می‌خوانیم.

در بخش شعر جهان نیز، شعرهایی از: ایلهان سامی چومک، خایمه سابینس، غسان کنفانی، دلسوز محمد، ازرا پاوند، جمال ثریا، الماس مصطفی، بوریس پاسترناگ، خوزه آنخل بالنته، یانیس ریتسوس، پری خیلانی، حنا عثمانی، اکتای رفعت، برایتن برایتن باخ، سعدی یوسف و شاذیه عشرتی گنجانده شده است.


لینک دانلود مستقیم:
https://uupload.ir/view/ماهنامه_رها_شماره_۴_تیر_ماه_۱۴۰۴_we1x.pdf/


و یا:

<a href="https://uupload.ir/view/ماهنامه_رها_شماره_۴_تیر_ماه_۱۴۰۴_we1x.pdf/" target="_blank"><img src="https://s6.uupload.ir/css/images/udl6.png" border="0" alt="دانلود فایل با لینک مستقیم" /></a>


#شبکه_خبری_رهانیوز
#رها_نیوز

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha

  • رها فلاحی
۲۲
تیر

خانم "الهام تقی‌پور"، نویسنده‌ی ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۳ خورشیدی، است.

 

الهام تقی‌پور

خانم "الهام تقی‌پور"، نویسنده‌ی ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۳ خورشیدی، است.
ایشان از دوران کودکی علاقه‌مند به نویسندگی و ثبت لحظات زندگی بود و تاکنون آثار متعددی برای گروه‌های سنی مختلف نوشته است.
او سال‌هاست در حوزه‌ی رسانه و روابط‌ عمومی فعالیت دارد و در حال حاضر مدیر داخلی ماهنامه‌ی «قلک» است، و نوشته‌های زیادی از او در این نشریه و ویژه‌نامه‌های آن منتشر شده‌ است.
از اک دو عنوان کتاب با نام‌های «جک، یک ماشین خانوادگی» و «آرزوی عزیز»، توسط انتشارات سیمای شرق (کتاب‌های زرافه) به چاپ رسیده‌ است.
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

■ کتاب آرزوی عزیز:
در کتاب «آرزوی عزیز»، با یک داستان گرم و نوستالژیک همراه هستیم، که از دل محله‌ی قدیمی مولوی تهران بیرون آمده است؛ جایی که بچه‌ها، مادربزرگ‌ها و همسایه‌ها با کمک هم می‌خواهند یک آرزوی قدیمی را به واقعیت تبدیل کنند: پختن یک دیگ بزرگ آبگوشت آجیلی نذری!
این کتاب شیرین با نگاهی دوست‌داشتنی به آداب غذا خوردن، همدلی، خاطرات خانوادگی و فرهنگ ایرانی، بچه‌ها را با خودش به دل یک محله‌ی پر از رنگ و بو و صدا می‌برد. روایت پر هیجان، زبان ساده و صمیمی، و تصویرسازی‌های جذاب، این کتاب را به انتخابی عالی برای خواندن مشترک والدین و بچه‌ها تبدیل کرده است.

 

گردآوری و نگارش:
#رها_فلاحی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://t.me/qollakmag
www.simayeshargh.ir
و...

 

  • رها فلاحی
۱۸
تیر

نامه


کبوتر نامه‌رسان، تمام عمرش، نامه‌های دیگران را به آدرسشان رسانده بود.
یک روز که دلش خیلی گرفته بود، خواست نامه‌ای برای کسی که وجود نداشت، بنویسد.
نامه‌اش که تمام شد، باد از راه رسید و نامه را با خود برد...
کبوتر فریاد زد: آهای باد! نامه‌ام را کجا می‌بری؟!
- می‌خواهم به دست گیرنده‌اش برسانم!
- ولی من که آن‌را برای کسی ننوشته‌ام!
-- می‌دانم! ولی شاید یکی پیدا شد و با خواندن آن از تنهایی و دلتنگی در آمد...
کبوتر که می‌دانست غم دلتنگی چقدر دردناک است، دیکر چیزی نگفت.
به آسمان نگاهی کرد و در دلش خدا خدا کرد که کسی پیدا شود و نامه را بخواند.

 

#رها_فلاحی


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

#داستان
#داستان_کوتاه
#داستانک

  • رها فلاحی
۰۷
تیر

ماهنامه ادبی رها منتشر شد

جدیدترین شماره‌ی ماهنامه‌ی ادبی، هنری و فرهنگی رها، با بررسی پرونده‌ی ادبی استاد بانو "فرخنده بهرامی"، شاعر و هنرمند لرستانی، منتشر و در دسترس عموم قرار گرفت.

شماره‌ی سوم از دوره‌ی جدید، انتشار ماهنامه‌ی ادبی رها، در ۷۲ صفحه، با سردبیری "زانا کوردستانی"، منتشر شد.

ماهنامه‌ی ادبی رها، با رویکرد انتشار آثار ادبی و هنری و فرهنگی، هنرمندان ایران و جهان در سه بخش ثابت شعر ایران، پرونده‌ی ادبی و شعر جهان و بخش‌های متغییر اخبار، نقد، داستان و بخش کتاب، هر ماه به صورت برخط و رایگان منتشر می‌شود.

در بخش شعر ایران این شماره، شعرهایی از: هرمز علیپور، آفاق شوهانی، خالد بایزیدی، سیروس آتابای، سارا کرمانیان، ستاره رسولی، نجمه زارع، نسرین ودودی، همت باوندپور، فاطمه خرازی، اکبر نصرتی، شمس لنگرودی، نصرت‌الله مسعودی، مریم یوسفی، خدایار آزادی، هلامان اشکور، فریبا نجفی، نرگس صرافیان طوفان، بکتاش آبتین، سهراب سپهری، فریدون مشیری، گروس عبدالملکیان، سپیده رشنو، حمیدرضا اکبری شروه، هوشنگ چالنگی، پرنیا عباسی، قباد حیدر، شهید راکی، حسن فرخی، سید علی سلامتی‌طبا، محمد کرمانشاهی و زانا کوردستانی را می‌خوانیم.

در بخش شعر جهان نیز، شعرهایی از: ریناس ژیان، امیلی دیکنسون، دلزار حسن، رومانو بتتالیا، ویسلاوا شیمبورسکا، مظفر النواب، ارغوان رسول، ناظم حکمت، فردوس اعظم و ساریژ ئه‌فینی گنجانده شده است.
 

#شبکه_خبری_رهانیوز
#رها_نیوز

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha


 

  • رها فلاحی
۰۵
تیر

نوشین نوری


خانم "نوشین نوری"، شاعر و نویسنده‌‌ی کرمانشاهی، از سال ۱۳۷۹ خورشیدی، به صورت تخصصی در زمینه‌ی ادبیات کودک و نوجوان و شعر کودک فعالیت خود را شروع کرد و بعد به داستان‌نویسی روی آورد. 

 

نوشین نوری


خانم "نوشین نوری"، شاعر و نویسنده‌‌ی کرمانشاهی، از سال ۱۳۷۹ خورشیدی، به صورت تخصصی در زمینه‌ی ادبیات کودک و نوجوان و شعر کودک فعالیت خود را شروع کرد و بعد به داستان‌نویسی روی آورد. 
نخستین کتاب او در سال ۱۳۸۳، با عنوان «گل یخ» توسط انتشارات مدرسه چاپ شد و تا به امروز بیش از ۵۰ عنوان کتاب در زمینه‌ی ادبیات کودک و نوجوان به‌ صورت شعر و داستان از او به چاپ رسیده است.
این نویسنده فعال در حوزه ادبیات کودک، در زمینه ادبیات بزرگسال هم فعالیت دارد و با آن بیگانه نیست و رمانی را با عنوان «کلاس ۶۸» به چاپ رسانده است.
خانم نوری، در زمینه‌ی ساخت انیمیشن برای کودکان و نوجوانان و همچنین در صدا و سیما فعالیت می‌­کند و اشعاری از وی در استان­‌های کرمانشاه، تهران، سمنان و تبریز به‌ صورت موسیقی برای کودکان و نوجوانان عرضه شده است.
از آثار چاپ شده وی، می‌­توان به "گل یخ"، "دنیا بدون جنگ"، "بابا تفنگ دارد"، "سلامتی چه خوبه"، "کوچه ما" و... اشاره کرد.
 


◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[یه سلام تازه]
به درد هم اگر خوردیم خوب است
به شانه بار هم بردیم خوب است
در این دنیا که پایانش به مرگ است
برای هم اگر مردیم خوب است...
 


(۲)
صدا زد باد پاییز:
چرا این کوچه خالی است؟
طلا آورده‌ام من
خریدارش کسی نیست؟

طلای شاخه‌ها را
خریدم از درختان
و حالا می‌فروشم
به اهل کوچه ارزان
صدا زد، کرد هو هو
کسی دلتنگ من نیست؟
خدایا این کلان شهر
عجب جای عجیبی است!

کمی در کوچه چرخید
و رفت او دست خالی
میان کوچه جا ماند
طلاهای خیالی...

 

(۳)
[رد پای زاغ]
تازه وارد بود زاغ
توی شهری غرق دود
شهر مثل گفته و
حرف اجدادش نبود

برج ها هم قد کوه
آسمان غرق غبار
صد خیابان شلوغ
مترو، ماشین، کار وکار

دید آنجا هیچ کس
فکر ابر و باد نیست
خنده هست اما کسی
از ته دل شاد نیست

زاغ در فکر چمن
حوض، کاشی، شمعدان
رد شد از بالای او
چرخ بنزی ناگهان

رفتگر جارو کشید
رد پای زاغ را
هیچ کس حتی ندید
تلخی این داغ را...

 

(۴)
[سطر اول خبر]
در میان جوی آب
لای خرت و پرت‌ها
با وسیله‌ای جدید
گربه‌ای شد آشنا

گربه بو کشید و داد
کاسه را کمی تکان
کاسه یک کلاه شد
روی گربه ناگهان

یک کلاغ رهگذر
مثل یک خبرنگار
اتفاق تازه را
زد میان کوچه جار

موی گربه‌های شهر
قرمز شرابی است
جنس رنگ مویشان
هندی یا عراقی است!

بعد از آن زیاد شد
گربه‌های رنگ رنگ
سطر اول خبر:
"شهرمان شده قشنگ".

 

(۵)
[شهر گرانی‌ها]
این شهر ما انگار
شهر گرانی‌هاست
هر قیمتی اینجا
بالاتر از هرجاست

اینجا فقط آهن
اینجا فقط دود است
احساس گنجشکان
دائم غم آلود است

یک لحظه خندیدن
چون قیمتش بالاست
صدها گره دائم
بالای ابروهاست

پایان هر راهی
یک حرف تکراری است
فکری به غیر از پول
در ذهن مردم نیست

لبخند و خوشبختی
یک گنج ناپیداست
چون شهر ما ای وای
شهر گرانی‌هاست...     

 

(۶)
[بی‌ماهواره]
چیز عجیبی
آورده بابا
پیچیده آن را
لای مقوا

گفته به مامان
با ماهواره
دنیا همین جاست
با یک اشاره

شعر و ترانه
شور و هیاهو
هر چه بخواهی
اینجاست در او

مادر ولی نیست
خوشحال و خوشرو
من را نشان داد
با چشم و ابرو

کرده پدر را
قدری پشیمان
در فکر رفته 
با حرف مامان

با اینکه ماندیم
بی‌ماهواره
دنیا همین جاست
بی‌او دوباره

حالا پدر هم
خوشحال و راضی است
چیزی به جز ما
دنیای او نیست!

 

(۷)
[بابای جوجه‌ی من]
آقا کلاغ قصه
یک دزد نابکار است
توی محله ما
دائم پی شکار است

انگشتر لب حوض
صابون و سکه‌ها را
می‌دزدد او همیشه
توت درخت ما را

توی محله حتی
یک دوست هم ندارد
آقا کلاغ چیزی
جز بچه کم ندارد

امروز جوجه‌ام را
دزدید و برد با خود
بیچاره جوجه‌ام که
از خانه دور می‌شد

حالا کلاغ قصه
دردی ندارد اصلن
چون می‌شود از امشب
بابای جوجه‌ی من!

 

(۸)
[قناری]
کلاغی دیشب آمد
قناری را صدا کرد
دلش را با خودش برد
مرا از او جدا کرد

نمی‌خواند برایم
قناری دیگر آواز
میان هر دو چشمش
نشسته شوق پرواز

گمانم این قفس هست
برایش مثل زندان
برای لحظه‌ای هم
نشد امروز خندان

قناری جان تو نازی
کلاغ اما سیاه است
کنار او همیشه
دلت پر درد و آه است

مرا از خود نرنجان
بمان پیشم همین جا
برایت می‌خرم زود
خودم یک جفت زیبا!

 

(۹)
[خانم خانه]
مرغ من شوهر کرد
به خروسی زیبا
در محل می‌گردند
هر دو با هم حالا

پدرم آورده
جعبه با خود از ده
لانه‌ای با آن ساخت
خوب و کوچک ساده

شده مرغم حالا
خانم این خانه
توی آن می‌چرخد
مثل یک پروانه

مرغ من خوشبخت است
آرزویش این بود
یک خروس زیبا
با پری رنگین بود!

 

(۱۰)
[افطار]
مادر به فکر افطار
همکار اوست بابا
در کوچه می‌فروشد
یک پیرمرد خرما

در خانه جای مهمان
امشب عجیب خالی‌ست
در ذهن من و بابا
فکری قشنگ و عالی‌ست

آن پیرمرد امشب
مهمان سفره ماست
شیرینی بهشتی
حالا میان خرماست!

 

(۱۱)
[هم قصه هم شعر]
مترسک مهربان
ایستاده بود توی دشت
پرستو تا او را دید
ترسید و فوری برگشت

با خنده گفت مترسک:
فرار نکن پرستو
بیا با هم دوست بشیم
بیا بیا به این سو

پرستو آرام نشست
رو شانه مترسک
با شادی گفت:  دوست خوب
دوستی‌مان مبارک

فصل بهار برایت
سرود شاد می‌خونم
زمستان و پائیز هم
پیش شما می‌مونم.

 

(۱۲)
[ماشین بابا]
خیلی شجاع است
ماشین بابا
او هست هر شب
در کوچه تنها

من توی خانه
او زیر باران
هر شب همانجاست
حتا زمستان

دیشب کلاغی
غمگین و تنها
نیمه شب آمد
در کوچه ما

امشب نشسته
پهلوی ماشین
او نیست دیگر
تنها و غمگین.

 

(۱۳)
[این جمعه هم]
این جمعه هم من خانه را
خوب آب و جارو کرده‌ام
هر گوشه را با نسترن
زیبا و خوشبو کرده‌ام

شستم تمام کوچه را
تا تو بیائی از سفر
شاید که از این کوچه هم
کردی تو یک لحظه گذر

نام تو را تا می‌برم
قلبم غریبی می‌کند
چشم انتظاری در دلم
درد عجیبی می‌کند

من خوب می‌دانم که تو
هر لحظه هستی پیشمان
ای کاش می دادی به ما
یک لحظه رویت را نشان

این جمعه هم سجاده‌ام
مهمان نرگس‌ها شده
با نام تو لبخند گل
زیباتر از زیبا شده.

 


گردآوری و نگارش:
#رها_فلاحی

 


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 


سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://nooshinnoori.blogfa.com/author/nooshinnoori
https://beyadebaba.blogfa.com/category/27
https://www.ibna.ir/news/312516
https://sooremehr.ir/book/50186

  • رها فلاحی
۲۵
خرداد

داستان کوتاه تعطیلات من

 

داستان کوتاه تعطیلات من


به نام خدا

تعطیلات آخر هفته رسیده بود و پدرم به ما قول داده بود که به خانه‌ی عمه پریماه در روستا برویم.
همه‌ی خانواده، هر کدام که وقت داشت، تعطیلات آخر هفته را به خانه‌ی عمه پریماه می‌رفتند. هیچ پنجشنبه و جمعه‌ای نبود که خانه‌ی عمه پریماه مهمان نداشته باشد.
عمه پریماه، عمه‌ی پدرم بود. خانه‌اش در روستایی خوش آب و هوا بود، به نام تپه‌سبز. خانه‌اش هم از پشت و هم از جلو، حیاط بزرگی داشت، حیاطی پر از درخت و گل و چمن.
عصر پدرم از سر کار برگشت، با دیدن من و مادرم که آماده‌ی رفتن هستیم، بدون اینکه استراحت کند، وسایل را داخل ماشین گذاشت و به طرف تپه‌سبز راه افتادیم.
قبل از ما، عمو رضا و خانواده‌اش، آنجا رسیده بودند. عمو رضا پسر عمه پریماه بود. یعنی پسر عمه‌ی پدرم. او سه دختر به اسم‌ روژین، گلاویژ و سروه دارد. 
روژین از همه بزرگتر است. اما گلاویژ هم سن من و سروه هم دو سال از من کوچکتر.
از دیدن آنها خیلی خوشحال شدم. من و گلاویژ و سروه به حیاط پشتی رفتیم و شروع به بازی کردیم. پدرم و عمو رضا هم به قهوه‌خانه‌ی داخل روستا رفتند. روژین و مادرها هم مشغول انجام کارهای خانه شدند. 
نیم ساعت از بازی ما نگذشته بود که عمه پریماه، در حالی که یک کتری پر از آب دستش بود، از روی سکوی جلوی خانه، ما را صدا زد که داخل برویم. 
ما بدو بدو به طرفش رفتیم. 
بدون هیچ حرف و سوالی، پشت سرش راه افتادیم. هر وقت عمه ما را صدا می‌زد، یعنی اینکه می‌خواهد برایمان قصه تعریف کند.
عمه پریماه همیشه برای ما در اتاق نشیمن، قصه می‌گفت. کتری پر آب دستش را روی بخاری داخل اتاق گذاشت. یک بخاری هیزمی، که اوس کریم، آهنگر روستا ساخته بود. گرمایش با بخاری خانه‌ی ما فرق داشت. گرمایی که گوشت و استخوان آدم را حال می‌آورد.
عمه، روی صندلی راگ‌اش نشست و پرسید:
- خب! امروز می‌خواهید چه قصه‌ای براتون تعریف کنم؟!
من که در دلم خدا خدا می‌کردم، گلاویژ باز نگوید که: داستان گلیم‌گوش را! فورأ داد زدم، داستان حضرت یحیی رو عمه جون!
گلاویژ با ناراحتی گفت: نخیر هم! من قصه‌ی گلیم گوش را دوست دارم.
عمه پریماه، لبخند به لب، گفت: خیلی خب! دعوا و قهر و قهر بازی نداریم!
بعد نگاهی به سروه انداخت، که پشت به بخاری کرده بود و به ما نگاه می‌کرد.
- نه رها! نه گلاویژ! امروز نوبت سروه‌ است، که بگه چه داستانی رو تعریف کنم.
سروه خودش را جمع و جور کرد و با چشم‌های سیاه و درشتش، نگاهی به من و گلاویژ انداخت و با صدای آرام ولی پر از غرور گفت: شنگول و منگول!
من و گلاویژ، هر دو هم زمان، با اعتراض گفتیم: أأأأأه!
عمه پریماه، لبخندی زد و گفت: چی‌ بگم! نوبت، نوبت سروه‌ است! قرار نیست همیشه به دلخواه شما شیطون بلا‌ها قصه بگم!
در دلم گفتم، به هر حال شنگول و منگول که از گلیم‌گوش بهتره! 
در افسانه‌های ایرانی "گلیم‌گوش" موجوداتی بوده‌اند مانند ما آدم‌ها، ولی گوش‌های آن‌ها خیلی بزرگ‌تر بوده است، به شکلی که یکی از گوش‌هایشان را تشک و یکی دیگر را لحاف می‌کردند. هر یک از آنها بچه‌های زیادی داشتند. به طوری که به هر سرزمینی می‌رفتند، تمام خوراکی‌ها و محصولات آنجا را می‌خوردند. از این بدتر که آنها صدای بسیار زشت و بلند و آزار دهنده‌ای هم داشتند که باعث ترس و فرار مردم از آنها می‌شده است. 
در همین فکر و خیال‌ها بودم. که عمه، قصه‌اش را شروع کرد. البته نه آن شنگول و منگول و حبه‌ی انگوری که آقا گرگه، سراغشان می‌رود. 
قصه‌های عمه پریماه، با قصه‌های توی کتاب‌ها همیشه فرق دارد. حتی شنگول و منگولش هم بزغاله نیستند، بلکه بره هستند.

■□■

از گرمای بخاری، اتاق گرم گرم شده بود. عمه پریماه‌ هم، دومین داستان از سری ماجراهای شنگول و منگول را تمام و به درخواست سروه که خودش را لوس کرده بود، می‌گفت. معلوم بود که خسته شده است، چون بین قصه، پشت سر هم خمیازه می‌کشید. ما هم دیگر از این همه شنگول و منگول خسته شده بودیم.
ولی عمه، می‌خواست، به خاطر سروه قصه‌اش را تمام کند.
آخر‌های قصه‌ی سوم که رسید، در اتاق نشیمن باز شد. عمو رضا بود. به عمه سلامی کرد و گفت:
- اگه کارتون تموم شده، بیایید سر سفره، شام حاضره!
سروه، خودش را دوباره لوس کرد و گفت:
- بابایی بزار قصه تموم بشه! لطفن!
عمو رضا لبخندی زد و گفت: نیم ساعته ما برگشتیم! منتظر شماییم که بیایید اما خبری نشد!
عمه گفت: باشه پسرم! الان تموم میشه و میاییم!
عمه قصه را جمع و جور کرد و با گفت کلاغه به خونه‌اش نرسید، از سر جایش بلند شد و ما هم دنبالش، رفتیم که شام بخوریم.


#رها_فلاحی

  • رها فلاحی